از دوست قالب من دیوانه از مشتاق اصفهانی غزل 85
1. از دوست قالب من دیوانه پرشده است
جسمم ز جان تهی وز جانانه پر شده است
...
1. از دوست قالب من دیوانه پرشده است
جسمم ز جان تهی وز جانانه پر شده است
...
1. بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت
که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
...
1. بگذر از دیر و حرم جانانه جای دیگر است
خانه دل جای او وین خانه جای دیگر است
...
1. کجا ز قهر تو غیر از توام پناهی هست
همان به تست مرا گر گریزگاهی هست
...
1. بر اوست رحم که درمانده دل افتاده است
کدام عقده چو این عقده مشکل افتاده است
...
1. گر بعاشق سر عتابش نیست
هرچه گویم چرا جوابش نیست
...
1. بر لب بغیر ناله که دمساز مانده است
از دوریت بما چه دگر باز مانده است
...
1. بر بلبل آنچه از ستم باغبان گذشت
کی از جفای خار و ز جور خزان گذشت
...
1. گر چو من از گلشن عشقش بدل جز خار نیست
ناله بلبل چرا چون ناله من زار نیست
...
1. نه صیدی جان برد از صیدگاه چشم فتانت
نه تیری کم شود از ترکش پرتیر مژگانت
...
1. فلک سرگشته از سودای عشقست
بدور این ساغر از صهبای عشق است
...