دلم ز خاک ره آن غیرت پری از مشتاق اصفهانی غزل 73
1. دلم ز خاک ره آن غیرت پری برداشت
ز دستم این گهر افتاد و گوهری برداشت
...
1. دلم ز خاک ره آن غیرت پری برداشت
ز دستم این گهر افتاد و گوهری برداشت
...
1. زان در کجا توان رفت از بیپناهی ای دوست
با دوستان جفا کن چندانکه خواهی ای دوست
...
1. سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت
طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت
...
1. منم که داغ عزیزان هر دیارم سوخت
فلک زآتش دوری هزار بارم سوخت
...
1. به دل چگونه توان داغ عشق پنهان داشت
به پنبه آتشسوزان نهفته نتوان داشت
...
1. گشتهام از فیض عشق موی به مو دوست دوست
این نه بود او منم وین نه منم اوست اوست
...
1. اگر حرم بود ار دیرخانه خانه تست
بهر دری که نهم سر بر آستانه تست
...
1. دور از توام بجز غم و رنج و ملال چیست
باشم بحال مرگ مپرسم که حال چیست
...
1. گوشت کجا بنالهام ایدل فریب هست
آن گلبنی که صد چو منت عندلیب هست
...
1. زد قدم هرکس به گیتی پیشه دیگر گرفت
وقت رندی خوش که در دیر آمد و ساغر گرفت
...
1. ز ناز هرگزت از من اگر سئوالی نیست
بدین خوشم که بدل از منت ملالی نیست
...
1. جز عشق که اشرف بود از جمله کمالات
دیگر بکمالی نتوان کرد مباهات
...