1 بود این زخم دیگر کشته تیغ عتابش را که با اغیار بیند لطفهای بیحسابش را
2 شکست جام چرخ اولی چه کیفیت توان بردن از آن ساغر که با خون ساقی آمیزد شرابش را
3 چه حاصل باشدم جز حسرت نظارهاش گیرم نماند دستم از کار و کشم بند نقابش را
4 چه خونریز است یارب شهسوار من که نتواند بغیر از خون مظلومان کسی گیرد رکابش را
1 جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
2 باید افغان ز جفای تو و افغان کز ضعف کار ما خسته دلان با نفسی افتاده است
3 زان بکوی عدمم خوش که جز آن کوی کجاست که نه آنجا بکسی کار کسی افتاده است
4 فصل گل شد چه بمرغی گذرد آه که او بی پروبال بکنج قفسی افتاده است
1 صبح شد ساقی بشو از دیده خواب می بده واکرد گل بند نقاب
2 جنت نقد است ساقی می بیار فصل گل دور قدح عهد شباب
3 گر تباهی شد گناه موج نیست روز طوفان کشتی افکندم در آب
4 تشنه یارب با تف دل چون کند دشت بیآب و تموز و آفتاب
1 خوش آنکه گشته تسلیم بر حکمت از بدایت لب بسته از بد و نیک نه شکر و نه شکایت
2 ای دشمن قوی چیست بیمت ز ما ضعیفان ما را نه زور خصمی نه از کسی حمایت
3 بر درگه تو دادند پاداش خدمتم را هر خادمی که دارد مخدوم بیعنایت
4 درمانده داردم سخت آن سنگدل که در وی نه گریه راست تأثیر نه ناله را سرایت
1 از پی احیای من روح روان من بیا قالب بیجانم از هجر تو جان من بیا
2 چون زدی تیری و بر خاکم فکندی بر سرم از قفای تیر خود ابروکمان من بیا
3 چند باشم تلخکام از حسرت گفتار تو لب پر از شهد سخن شیریندهان من بیا
4 سوختم از آرزوی ترک تازت بر سرم گرم جولان همچو برق آتشعنان من بیا
1 عنان دل بکف کودکی بود ما را که میکشد ز ستم مرغ رشته بر پارا
2 دل مرا ز دل تست سنگدل یارا شکایتی که نباشد ز سنگ مینا را
3 چه میکند به فلک اضطراب ما که غمی ز دست و پا زدن غرقه نیست دریارا
4 بیک نگاه غزالان شهر ما چه عجب اگر کشند بشهر آهوان صحرا را
1 گلی و گل رخی تا در چمن هست خروش بلبل و افغان من هست
2 دلم در سینه خون گشت و نگفتی که یعقوبی درین بیت الحزن هست
3 چه با کوه غمت سازم گرفتم بدستم تیشهای چون کوهکن هست
4 گلستانیست کویت از شهیدان که هر گامش دوصد خونین کفن هست
1 گوشت کجا بنالهام ایدل فریب هست آن گلبنی که صد چو منت عندلیب هست
2 در وادیی که شوق بود راهبر چه باک گر هر قدم هزار فراز و نشیب هست
3 دعوای ناتوانیت ای خسته کی سزاست تا قوت کشیدن ناز طبیب هست
4 کوشش چه لازمست که از خوان وصل یار خواهد رسید قسمت ما گر نصیب هست
1 تو را که چرخ بکام من از جفا نگذاشت بکام غیر ندانم گذاشت یا نگذاشت
2 فغان که بلبل آن گلشنم که هرگز گوش گلشن بناله مرغان بینوا نگذاشت
3 ز دیر و کعبه بکوی تو ره برد هیهات کسی که لطف تو راهیش پیش پا نگذاشت
4 بمن گذر بغلط کردی و شکفت دلم تو میگذاشتم تنگ دل خدا نگذاشت
1 جز جور کار طبع به کین مایل تو نیست تخمیست دوستی که در آب و گل تو نیست
2 آن صید افکنی تو که روحالقدس سزد در خاک و خون تپد که چرا بسمل تو نیست
3 گفتی چه جویی از در دلها عبث مرا کو در جهان دلی که در آن منزل تو نیست
4 در طاقت آبگینه بخارا نمیرسد ظالم جفا بس است دل ما دل تو نیست