شب وصل است و آمد یار غیرش از مشتاق اصفهانی غزل 49
1. شب وصل است و آمد یار غیرش از قفا امشب
غم هجران چو فردا خواهد آمد گو بیا امشب
1. شب وصل است و آمد یار غیرش از قفا امشب
غم هجران چو فردا خواهد آمد گو بیا امشب
1. کی در دل ما جز تو کسی را گذری هست
هم یاد تو باشد اگر اینجا دگری هست
1. جز جور کار طبع به کین مایل تو نیست
تخمیست دوستی که در آب و گل تو نیست
1. رفتی تو ز بزم و نه همین نشئه ز می رفت
تأثیر ز آواز دف و ناله نی رفت
1. جان بقید تنم از کوی کسی افتاده است
بلبلی از چمنی در قفسی افتاده است
1. تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت
چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت
1. اشکم بود آن گل که گلابش همه خونست
چشمم بود آن چشمه که آبش همه خونست
1. آنکه با من همنشین در عشق جانان من است
کیست غیر از دل که آنهم دشمن جان من است
1. منت ز سر زلف توام یکسر مو نیست
چاکیست دلم را که سزاوار رفو نیست
1. تو را که چرخ بکام من از جفا نگذاشت
بکام غیر ندانم گذاشت یا نگذاشت
1. از صحن کعبه ساحت میخانه خوشتر است
از دور سجه گردش پیمانه خوشتر است
1. ز الفت خوبان که سودش اشک و آهی بیش نیست
بهرهای گر هست عاشق را نگاهی بیش نیست