1 صبح شد ساقی بشو ز آیینهٔ رو زنگ خواب جام زرین را به دور انداز همچون آفتاب
2 تشنهٔ فیضی منه جام می از کف تا به هم الفت شیر و شکر دارند صبح و ماهتاب
3 زاهد و سجاده تقوی الی یوم النشور دست ما و دامن ساقی الی یومالحساب
4 چهره منما یا مکن منع من از دیدن که هست تشنهکامی را نمودن آب و کردن منع آب
1 اگر حرم بود ار دیرخانه خانه تست بهر دری که نهم سر بر آستانه تست
2 چه طایری تو که طوبی سزد که رشگ برد بر آن درخت که بر شاخش آشیانه تست
3 مرا تو مردمک دیده مکش زینهار قدم ز خانه چشمم که خانه خانه تست
4 چه احتیاج بغواصیم درین قلزم مراکه دل صدف گوهر یگانه تست
1 بناله صبحدمم بلبل خوش الحان گفت که از جفای گل آن میکشم که نتوان گفت
2 بگوش جان دلم این نکته دوش پنهان گفت غمیست عشق که نتوان نهفت و نتوان گفت
3 جگر خراش از آن شد صفیر مرغ اسیر که هرچه گفت ز محرومی گلستان گفت
4 حدیث پیک صبا کرد بازم آشفته که گفت قصه زلف تو و پریشان گفت
1 مخوان ز دیرم به کعبه زاهد که برده از کف دل من آنجا به ناله مطرب به عشوه ساقی به خنده ساغر به گریه مینا
2 به عقل نازی حکیم تا کی به فکرت این ره نمیشود طی به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا
3 چو نیست بینش به دیده دل رخ ار نماید حقت چه حاصل که هست یکسان به چشم کوران چه نقش پنهان چه آشکارا
4 چو نیست قدرت به عیش و مستی بساز ای دل به تنگدستی چو قسمت این شد ز خوان هستی دگر چه خیزد ز سعی بیجا
1 غم دل کس به امید چه گوید دلستانش را چرا بلبل خروشد نشنود چون گل فغانش را
2 مکن ای گل جفا با بلبل خود این قدر ترسم رود از باغ و نتوانی تهی دید آشیانش را
3 ندارم گر برش از بوالهوس فرقی عجب نبود که نشناسد ز گلچین هیچ گلبن باغبانش را
4 به کویت گر چنین آشفته میگردم مکن منعم دلی گم کردهام اینجا و میجویم نشانش را
1 درون غنچه دل خارخاری کردهام پیدا همانا باز عشق گلعذاری کردهام پیدا
2 به لب سرچشمه نوشی به قد سرو قباپوشی به تن شایسته بوس و کناری کردهام پیدا
3 ننازم چون به نقش پای او کآمد به بالینم که دشمنکورکن مشت غباری کردهام پیدا
4 بری با سبزخطی گر شب و روزی به سر دانی چه خوش روزی چه خرم روزگاری کردهام پیدا
1 شب وصل است و آمد یار غیرش از قفا امشب غم هجران چو فردا خواهد آمد گو بیا امشب
2 تو چون رفتی نه ماهی بیرخت نه هفته مانم فراغم میکشد البته یا امروز یا امشب
3 ز هجرت سوختم دیروز و دیشب آه اگر باشم چون دیروز از تو دور امروز و چون دیشب جدا امشب
4 شب هجر است و از اشگ جگر گون تا سحر بیاو بخون من خفته آیا خفته بیمن او کجا امشب
1 دلم ز خاک ره آن غیرت پری برداشت ز دستم این گهر افتاد و گوهری برداشت
2 از آن بداغ جنون سرخوشم که نتواند زمانه از سرم این تاج سروری برداشت
3 فغان ز جنس گساد وفا که مییابد ز سود آن نظر از قحط مشتری برداشت
4 ز ترک مهر مه من بخواجه ماند که دست از روش بندهپروری برداشت
1 تا کی به ما نشینی بیگانهوار یارا آخر تفقدی کن یاران آشنا را
2 جانم فدای آن دم کز بعد انتظاری باز آید آشنایی بنوازد آشنا را
3 دستم تو گیر یارب کز رنج خار وادی محملنشین چه داند حال برهنهپا را
4 نبود ترا حذر چند از آه دردمندان اندیشه کن که باشد گهگه اثر دعا را
1 در چمن جوری که از باد خزان بر گل گذشت انتقام آن ستم باشد که بر بلبل گذشت
2 کرده مرغان چمن را غیرتش آشفته حال بازپنداری صبا بر طره سنبل گذشت
3 زیر آب از گریهام نبود کنون طاق سپهر بارها سیل سرشگم از سر این پل گذشت
4 در چمن آن بلبل افسردهام کز دل مرا برنیامد ناله زاری و فصل گل گذشت