1 چو رویت بود اگر میداشت خورشید جهانآرا عذاری از گل سوری خطی از عنبرسارا
2 نباشد در دلم جائی که باشد بیشکست از تو زنی بر شیشه من سنگ تا کی سنگدل یارا؟
3 ز رویت گشته روشن سر به سر آفاق و حیرانم که مهر عالمافروزی تو یا ماه جهانآرا
4 دلم را با دلت ای سنگدل تا کی بود الفت نباشد غیر یک دم اختلاط شیشه و خارا
1 از پی احیای من روح روان من بیا قالب بیجانم از هجر تو جان من بیا
2 چون زدی تیری و بر خاکم فکندی بر سرم از قفای تیر خود ابروکمان من بیا
3 چند باشم تلخکام از حسرت گفتار تو لب پر از شهد سخن شیریندهان من بیا
4 سوختم از آرزوی ترک تازت بر سرم گرم جولان همچو برق آتشعنان من بیا
1 از گلشن است دور اگر آشیان ما گو باش اگر رسد بگلستان فغان ما
2 دور از چمن چه غم بود ار آشیان ما زانجا رسد به گوش گلی گر فغان ما
3 بیحاصلی است حاصل سودای بار عشق اینست سود ما چه بود تا زیان ما
4 گردد که رهروان ره عشق را دلیل نالد مگر گهی جرس کاروان ما
1 مرهم نکند فایده داغ دل ما را یارب برسان چشم و چراغ دل ما را
2 انداختهاش از کف و گم کرده بگیرید از دلبر ما نیز سراغ دل ما را
3 آن باده کشانیم که جز خون جگر نیست همچون قدح لاله ایاغ دل ما را
4 گورنگ ترا دیده ما ننگرد ایگل بوئی ز تو کافیست دماغ دل ما را
1 بیتو گو سوزد ز برق آه گشت دل مرا نیست هرگز حاصلی زین کشت بیحاصل مرا
2 کاش ایدل گلرخان و شعله رخساران کنند بلبل گلشن ترا پروانه محفل مرا
3 کی رهم از ورطه عشقت که خواهد ناخدا غرقه گرداب نه آسوده ساحل مرا
4 در غمت از مرگ گفتم گردد آسان مشکلم جان سپردم آخر و آسان نشد مشکل مرا
1 برجا دل و او مقابل ما گرد سر طاقت دل ما
2 حسرت بر اوست آنچه کشتیم گو برق بسوز حاصل ما
3 جز او که گشاید آنچه او بست آسان مشمار مشکل ما
4 ننموده جمال خون ما ریخت آه از دل سنگ قاتل ما
1 عنان دل بکف کودکی بود ما را که میکشد ز ستم مرغ رشته بر پارا
2 دل مرا ز دل تست سنگدل یارا شکایتی که نباشد ز سنگ مینا را
3 چه میکند به فلک اضطراب ما که غمی ز دست و پا زدن غرقه نیست دریارا
4 بیک نگاه غزالان شهر ما چه عجب اگر کشند بشهر آهوان صحرا را
1 از انتظار مکش بیش از این فکاری را بخود قرار مده قتل بیقراری را
2 بیا بیا که خدایت برآورد امید تو گر امید بر آری امیدواری را
3 گذشت عمر بحسرت مرا چو آن بلبل که در قفس گذرانید نوبهاری را
4 بقتل سوخته خویش اضطراب از چیست مگر بود چهقدر زندگی شراری را
1 درون غنچه دل خارخاری کردهام پیدا همانا باز عشق گلعذاری کردهام پیدا
2 به لب سرچشمه نوشی به قد سرو قباپوشی به تن شایسته بوس و کناری کردهام پیدا
3 ننازم چون به نقش پای او کآمد به بالینم که دشمنکورکن مشت غباری کردهام پیدا
4 بری با سبزخطی گر شب و روزی به سر دانی چه خوش روزی چه خرم روزگاری کردهام پیدا
1 چه شد گاهی به حرفی آن دو لعل دلگشا بگشا اگر از بهر ما نگشایی از بهر خدا بگشا
2 ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا
3 نخواهم رفت جایی، مرغ دستآموز صیادم دو روزی از برای امتحان بندم ز پا بگشا
4 گشایی عقدهام هرگه گشادش مصلحت دانی نمیگویم من از کارم گره مگشای یا بگشا