جور خوبان غمزدای جان از مشتاق اصفهانی غزل 61
1. جور خوبان غمزدای جان غمناک من است
در محبت آنچه زهر غیر تریاک من است
...
1. جور خوبان غمزدای جان غمناک من است
در محبت آنچه زهر غیر تریاک من است
...
1. به کوی یار مرا بار در گل افتاده است
فتاده بار من اما به منزل افتاده است
...
1. یک گل بساحت چمن و طرف باغ نیست
کز غیرت عذار تو چون لاله داغ نیست
...
1. عشق آمد و غیر یار نگذاشت
آتش اثری ز خار نگذاشت
...
1. از جسم بکوی یار جان رفت
مرغی ز قفس به آشیان رفت
...
1. گلی و گل رخی تا در چمن هست
خروش بلبل و افغان من هست
...
1. دلم بیاو صفا هرگز ندیده است
لبم بیاو نوا هرگز ندیده است
...
1. در چمن جوری که از باد خزان بر گل گذشت
انتقام آن ستم باشد که بر بلبل گذشت
...
1. ننالم در قفس ای گل ز جور خار هجرانت
از آن نالم که نالد مرغ دیگر در گلستانت
...
1. آنکه درمان دل خسته عالم با اوست
رفت و داغم بجگر ماند که مرهم با اوست
...
1. خوش آنکه گشته تسلیم بر حکمت از بدایت
لب بسته از بد و نیک نه شکر و نه شکایت
...
1. خونم ز لب بوسه فریب تو هوس ریخت
آخر ز غمت خون مرا بین که چه کس ریخت
...