1 نگیرد دل قرار از تاب تب بیمار هجران را مگر آن دم که بیند روی جانان و دهد جان را
2 نبودش جا به غیر از دامن یعقوب و حیرانم که یوسف چون کشید آزار چاه و رنج زندان را
3 شمار کشتگان وادی عشق از که میآید که در خون کاروانی خفته هر گام این بیابان را
4 شب عاشق بپایان گو میا کز حسرت عشقت ز هم فرقی نباشد صبح وصل و شام هجران را
1 دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را
2 چون صید دیده صیاد گیرد دلم تپیدن هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را
3 کس برنداشت هرگز چون نقش پا ز خاکم بر باد دادم آخر مشت غبار خود را
4 از سوز دل چنانم سرگرم در ته خاک کز آه بر فروزم شمع مزار خود را
1 برون قدر من از جرگ گرفتاران شود پیدا که در دوری به یاران قیمت یاران شود پیدا
2 ز جنبش کرد مژگان حال چشمت را بیان اما ز بیتابی نبض احوال بیماران شود پیدا
3 به بزم اهل غفلت آنچه دانا میکشد داند کسی در جرگ مستان گر ز هشیاران شود پیدا
4 زنند این قوم پر از حقپرستی لاف و میترسم که گر کاوند بت از جیب دینداران شود پیدا
1 اشکم بود آن گل که گلابش همه خونست چشمم بود آن چشمه که آبش همه خونست
2 آن چشمه بود عشق که آبش همه خونست جامیست محبت که شرابش همه خونست
3 با غیر تو ساغر کشی و من کشم از رشک آن جام لبالب که شرابش همه خونست
4 روید چه گل از گلشن عشق تو که این باغ باغیست که باران سحابش همه خونست
1 ز مه رویان مهی جستم به خوبی آفتاب اما از این دفتر به دستم فردی افتاد انتخاب اما
2 چسان ایمن توان شد از فریب نرگس مستش که خون عاشقان نو شد به تقریب شراب اما
3 نشان هرگز نیابد تشنه از آبی در این وادی گهی از دور بیند موجی از بحر سراب اما
4 به هر کس قسمتی زین کارگه دادند چون مخمل مقرر شد نصیب بخت ما را نیز خواب اما
1 آنکه با من همنشین در عشق جانان من است کیست غیر از دل که آنهم دشمن جان من است
2 نیست با کم از سیه بختی که داغ عشق او روز و شب مهر منیر و ماه تابان من است
3 گشته روزم تیره زان زلف و گواه دعویم خاطر آشفته و حال پریشان من است
4 بندی عشقم چه میخوانی ز زندانم به باغ کنج زندان باغ و طرف باغ زندان من است
1 خضاب از خون عاشق کن نگاری کردهام پیدا نگار سر و قد گلعذاری کردهام پیدا
2 بتی من جستهام کز چهرهاش پیداست نور حق عجب آیینه و آیینهداری کردهام پیدا
3 به یک ابرش جهاندن شعله در هر خرمن اندازد ز برق آتش عنان تر شهواری کردهام پیدا
4 خدنگ غمزه سرکش کردهای صیادوش شوخی بت صیدافکن عاشق شکاری کردهام پیدا
1 گشتهام از فیض عشق موی به مو دوست دوست این نه بود او منم وین نه منم اوست اوست
2 در دو جهان غیر یار نیست ولی چون کنم چشم خرد مغز را مینگرد پوست پوست
3 در تو کشد عاقبت رشته سیر دو کون کوی تو بحرست بحر هر دو جهان جوست جوست
4 چون رخ او بنگرد چشم جهان بین عقل آنچه نقابش خرد کرده گمان روست روست
1 گفتی شویم کی من از او او ز من جدا روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
2 خوش آنکه جا کنم ببرت چند سوزدم رشک قبا جدا حسد پیرهن جدا
3 نالان از آن چو مرغ اسیرم که سوزدم هجران گل جدا و فراق چمن جدا
1 عشق آمد و غیر یار نگذاشت آتش اثری ز خار نگذاشت
2 تیغ تو فکند سر ز هر تن یک دوش بزیر بار نگذاشت
3 دل را افسرد آه سردم زاتش گده یک شرار نگذاشت
4 بودم منظور کنج چشمی چشم بد روزگار نگذاشت