1 خوش آنکه با تو یکشب در باغ خفته باشم چون بشکفد سحر گل منهم شکفته باشم
2 عمرم به پند او شد صرف و نشد که یکره از من شنیده باشد پندی که گفته باشم
3 خوش آنکه آیم از پی ز آن ره که رفته باشی در دیده سرمه سازم گردی که رفته باشم
4 تو روز و شب بعشرت با غیر گو من زار در خون نشسته باشم بر خاک خفته باشم
1 ای از ازل ز عشق تو آشفته کار من هم روز من سیه ز تو هم روزگار من
2 شد مدتی که بهر تو باشد ز خون دل پرگل برنگ دامن گلچین کنار من
3 وزاشک پرده دربتو این زاز روشن است کز کیست خونفشان مژه اشکبار من
4 عمریست در کمند تو پا بستم و تو نیز دانی منم شکار تو عاشق شکار من
1 تا کی کند یار، از من کناره افغان ز گردون، آه از ستاره
2 او را که آبی، بر سردم نزع چون صبح یابد، عمر دوباره
3 داند دل ما، ز آندل چه دیده است آن شیشه کامد، بر سنگ خاره
4 زین بحر خونخوار مردان گذشتند در فکر کشتی ما بر کناره
1 از پرتو مهر، شد آخر آن ماه محفل فرزندم، الحمدالله
2 دامان خرگاه، تا برزد آن ماه شد ماه پنهان، در زیر خرگاه
3 ما را بکویش خیزد چه از آه آن قصر عالی این رشته کوتاه
4 غیر و من آخر تا چند باشیم مقبول مجلس مردود درگاه
1 بهر پرسیدنم ای مایه ناز آمدهای بندهات من که عجب بندهنواز آمدهای
2 تا بگنجشک دل ما چه رسد آه که تو مژه گیرندهتر از چنگل باز آمدهای
3 سرو من اینقدر این سرکشی و ناز چرا گر بدلجوئی ارباب نیاز آمدهای
4 چه بجا از من غارت زده مانده است که تو رفته و دین و دلم برده و باز آمدهای
1 حاشا که زنده مانم از جور غیر و جانان شمعی بگو چه سازد با آستین فشانان
2 از جور خوبرویان مشکل رهند عشاق این فرقه جانسپاران و آنقوم جانستانان
3 کی حل عقده عشق زاهل خرد برآید کاری نمیگشاید اینجا ز کاردانان
4 عاشق ز وصل معشوق چون بگذرد که باشند عشاق تلخکامان خوبان شکر دهانان
1 چو ماه چارده دارم نگاری چاردهساله که رخسارش بود ماه و خطش بر گرد مه هاله
2 درین گلشن زیاد از ساغر حسن تو بود آن می که ساقی ریخت در جام گل و پیمانه لاله
3 نباشم چون خموش از جور او با این دل مسکین چه برمیخیزد از آه و چه برمیآید از ناله
4 خوش آن دم کز چمن مست آیی و از تاب میریزد ز رخسارت عرق زان سان که از گلبرگ تر ژاله
1 هست چشمم ز غمت قلزم طوفانزایی که بود در دل هر قطره او دریایی
2 چشم ما و دل پرخون که به میخانه عشق ساغری را نرسد قطرهای از مینایی
3 دل من پر ز هوایت سرم از سودایت هر دلی را هوسی هر سری و سودایی
4 منم آن دانه درین مزرعه کز طالع خشک قسمت من نبود قطرهای از دریایی
1 گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون
2 گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون
3 عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک این گنه هر که ندارد خجل آید بیرون
4 عهد من گر گسلد یار دلم ممکن نیست کز کف آن بت پیمانگسل آید بیرون
1 به سپهر بر شده ما ز عشق و طلب کنی تو ز مالشان به زمین ز بیخردی مجو پی توسن فلک ابرشان
2 ز چه گوییم که علاج کن تف دل ز دیده خونفشان به زلال چشمه وصل خود تو بیا و آتش من نشان
3 تو نهفته رخ و روز و شب ز غمت مرا مژه خونفشان ز که پرسمت ز که جویمت که نمیدهد ز تو کس نشان
4 رسدم ز نیک و بد جهان نه مسرتی نه کدورتی که بود ز وصل و ز هجر او طرف خوشان غم ناخوشان