من به قلزم می خیمه چون از مشتاق اصفهانی غزل 275
1. من به قلزم می خیمه چون حباب زده
قدح به میکده عشق بیحساب زده
...
1. من به قلزم می خیمه چون حباب زده
قدح به میکده عشق بیحساب زده
...
1. ز حجاب عشق خون شد جگرم کنم چه چاره
که تو در کنارم و من ز تو مانده بر کناره
...
1. گفتم فتد کالای تو در دست من فرمود نه
گفتم من و سودای تو گفتا که هیچت سود نه
...
1. تا کی کند یار، از من کناره
افغان ز گردون، آه از ستاره
...
1. از پرتو مهر، شد آخر آن ماه
محفل فرزندم، الحمدالله
...
1. ز آن رخ افروخته و آن قامت افراخته
در فغان گل همچو بلبل سرو همچون فاخته
...
1. مرا حسن و عشقست زاری و لابه
خداوندگار و نبی و صحابه
...
1. آمد امروز یار دیرینه
تازه شد خارخار دیرینه
...
1. بهر پرسیدنم ای مایه ناز آمدهای
بندهات من که عجب بندهنواز آمدهای
...
1. ای که با اهل هوس نرد وفا باختهای
منم آن مهره که در ششدرم انداختهای
...
1. بنگاهی ز خودم بیخبر انداختهای
دل من خوش که بحالم نظر انداختهای
...
1. گه مهر گویم گه مهت گه زهره گاهی مشتری
اما چو نیکو بنگرم تو از همه بالاتری
...