1 نه بهر آنکه با من بر سر جنگ است مینالم دلم از صلح او با مدعی تنگست مینالم
2 ندارد وقت خاصی نالهام یا رنگ مخصوصی از آن گل چون رسد بویی بهر رنگست مینالم
3 خروشم از تغافلهای صیاد و تو پنداری که بر مرغ گرفتارم قفس تنگست مینالم
4 ننالم از دل سختت که جویای دل نبود از آن کاین شیشه در تفتیش آن سنگست مینالم
1 خوشا مستی و عشق نازنینی نه آئینی نه کیشی و نه دینی
2 حذر کن ای زبردست از ضعیفان که دستی هست در هر آستینی
3 ره ما تیره و هر گام صد چاه نه راه پس نه چشم پیشبینی
4 چه آسوده است آن کز خلق گیتی نه مهری در دلش باشد نه کینی
1 خوشاب بزمی که سرخوش از شراب صحبت جانان برقص آیم چو مستان دستکوبان پایافشانان
2 بیک جام میم کافر شناسد زاهد و داند مسلمان خویش را و میخورد خون مسلمانان
3 ز بیقدری کشم از آسمان نازی درین محفل که دارد میزبان سفله بر ناخوانده مهمانان
4 دلم خون شد ز شوق نارپستان بتان تا کی خورم حسرت ز نخل قامت این نارپستانان
1 ای که از باد صبا بوی کسی میشنوی بوی جان از دم عیسینفسی میشنوی
2 غافلی زآنچه دلم میکشد از سینه تنگ سخن مرغ اسیر و قفسی میشنوی
3 گردی از قافله کو ننماید بشتاب تا درین بادیه بانگ جرسی میشنوی
4 یار هر ناکسی و کس نپسندد صدبار گفتم اما تو کجا حرف کسی میشنوی
1 چه شد کآتش به جانم از غضب انداختی رفتی ز چشم افروختی رخ قد به ناز افراختی رفتی
2 که اندازد به خاکم گوهر تاج وفا باشم چه نقصان من ار قدر مرا نشناختی رفتی
3 چه شد گر رخصت همراهیم دادی که بر خاکم به گام اولین چون نقش پا انداختی رفتی
4 تو چون سیل بهاران خانهپردازی که از هر ره خرامان آمدی بس خانه ویران ساختی رفتی
1 چون بیتو ننالم زار در گوشه تنهائی کو طاقت خودداری کو تاب شکیبائی
2 لیلیوش من از من آداب چه میجوئی عاقل نیم و شهری مجنونم و صحرائی
3 تا چند توان جانا دور از تو بسر بردن رحمی که دلم خون شد در گوشه تنهائی
4 تو خسرو فرمانده من بنده فرمان بر حاشا زند از من سر جز آنچه تو فرمائی
1 خوش آنکه بیتو دامن بر جسم و جان فشانم از خویش گرد هستی دامن فشان فشانم
2 بر خاک آستانت خوش آنکه جان فشانم از شوق جان بخاک آن آستان فشانم
3 خوش آنکه گرم جلوه سرو روان خود را بینم من و بپایش نقد روان فشانم
4 بازآی از غمت چند خوناب دل ز دیده گاه آشکار ریزم گاهی نهان فشانم
1 گفتم فتد کالای تو در دست من فرمود نه گفتم من و سودای تو گفتا که هیچت سود نه
2 بود از تپش آسوده دل در سینهام تا بود نه تا بود جایش در قفس مرغ اسیر آسوده نه
3 افغان که باشد هر طرف در شهر ما دلدادگان صد دلبر و هرگز دلی از دلبری خوشنود نه
4 سوزم ز نیرنگش که گفت امشب من ناکام را خواهی دهم کام دلت گفتم بلی فرمود نه
1 گشت یارم یار غیر آئین یاری را ببین شد بدشمن دوست رسم دوستداریرا ببین
2 ساخت عمری با رقیبان و دمی با ما نساخت سازگاری را نگر ناسازگاری را ببین
3 کشتزار آخر بجرم زاریم آن سندگل زاریم کرد این اثر تأثیر زاری را ببین
4 از گلافزون پیش آن گل عزت اغیار و ما خوارتر در راهش از خاریم خواری را ببین
1 شه من ترا نشان نه که من گدات جویم همه حیرتم ندانم ز که و کجات جویم
2 چو به گنجهای عالم تو به دست کس نیایی به کدام برگ یارب من بینوات جویم
3 من دور از آستانت طلبم چه زین و آنت ندهد کسی نشانت مگر از خدات جویم
4 نه بدوستی نه دشمن نه به گلشنی نه گلخن زکهات طلب کنم من ز کدام جات جویم