1 ز آن رخ افروخته و آن قامت افراخته در فغان گل همچو بلبل سرو همچون فاخته
2 در قمار عشقبازی دین و دل از من مجوی دادهام سرمایه از کف چون حریف باخته
3 گشته پر از بوالهوس کویت خوشا وقتی که بود این گلستان چون بهشت از خاروخس پرداخته
4 از خرد نبود زجور بخت سرکش ایمنی زخم را آماده باید شد ز تیغ آخته
1 چو فارغ در گرفتاری ز جور خار و خس باشم همان بهتر که در گلشن نباشم در قفس باشم
2 نگیرد چون غبارم دامن منزل بود یکسان اگر از رهنوردان گاه پیش و گاه پس باشم
3 ز عشقم سرخوش و فارغ ز هر دشمن نیم مستی که در اندیشه روز از شحنه و شب از عسس باشم
4 بخاتم گو مده صیاد مرغ بیپروبالم که باشم در حصار عافیت تا در قفس باشم
1 گو در ره عشقم نرسد راهنمائی کافتادهام و نیست مرا قوت پائی
2 پی برگ تراز گلبن خشگیم درین باغ هیهات که مرغی رسد از ما بنوائی
3 ران اشک خود از چشم من افتاده که هرگز زین قطره گیاهی نکند نشو و نمائی
4 آسوده بکوی عدمم کز کسی آنجا نه بیم جفائیست نه امید وفائی
1 تلخ کامم من از شکر خندی که ز هر خنده بکشند قندی
2 او بمن رام شد ببین با هم سست عهدی و سخت پیوندی
3 تلخ کامان عشق را چه علاج جز شکر خنده شکر خندی
4 از اسیری چه خوشتر است مباد صیدی آزاد گردد از بندی
1 چه خوش بودی نبودی گر ز من دور اینقدر یارم فراچون داشتی گوشی شنیدی ناله زارم
2 نخستم لطفها کردی و کشتی عاقبت زارم چنان بود اول کارم چنین شد آخر کارم
3 صبا زان گل شمیمی گاهی آوردی و از شادی گشودی در قفس بال و پر مرغ گرفتارم
4 ز درد درویش جان دادمی تا او فرستادی نوید داروی وصل و شدی به اندک آزارم
1 میرم چو ز من دور شود آن بت دلجو ربط تن و جانست بهم ربط من و او
2 از بیکسیم نیست شکایت که بود بس با داغ توام الفت و با درد توام خو
3 در دادن جان حاجت سعی اجلم نیست بس باشدم ایمائی از آن گوشه ابرو
4 چندانکه تکلم نکند آن لب خاموش دارد بحریفان سخن آن چشم سخن گو
1 نباشد آتشی سوزندهتر از آتش دوری دل کافر مبادا مبتلای داغ مهجوری
2 چو فرصت رفت رو آوردن دولت بدان ماند که سوزد بر مزار تیرهروزی شمع کافوری
3 خمار حسرتم کشت از خیال وصل و حیرانم که مستی آورد هر باده و این باده مخموری
4 ز رویت دیدهام ای مهروش پرنور چون روزن نمیبیند ترا چشمم ز حیرت آه ازین کوری
1 امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری جفاکشانرا شود مبدل بناامیدی امیدواری
2 ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم چگونه زینپس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری
3 کسیست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت که دیده باشد هزار خفت کشیده باشد هزار خاری
4 رخ تو باشد ز دیده پنهان ز داغ دوری ز درد هجران نه در برم دل نه در تنم جان قرار گیرد ز بیقراری
1 بود روز و شبم تا کی سیاه از دود آه من برآ رخشنده خورشید من و تابنده ماه من
2 نه ز ابری قطرهای و نه ز جوئی رشحهای دیدم گرفت آخر ز تاب تشنگی آتش گیاه من
3 بجز نومیدیم سوزان بهر آتش که میخواهی نه من ز امیدواران توام امیدگاه من
4 مده گر رخصت نظارهام گیرم فتد هر دم بر آن رخسار و برگردد بصد حسرت نگاه من
1 چشم دام تو پر از خون دل از زاری من تو ز من فارغ و از رنج گرفتاری من
2 کشتی از جورم و من بر سر عهد تو ببین بجفاکاری خویش و به وفاداری من
3 کردهام خوی بجورت بجفا کوش که نیست جز دلآزاری من ترک دلآزاری من
4 چون در این ره نکنم شکر تجرد کاخر رهبرم گشت بمقصود سبکباری من