هست چشمم ز غمت قلزم طوفانزایی از مشتاق اصفهانی غزل 311
1. هست چشمم ز غمت قلزم طوفانزایی
که بود در دل هر قطره او دریایی
...
1. هست چشمم ز غمت قلزم طوفانزایی
که بود در دل هر قطره او دریایی
...
1. در آن گلشن مکن کو گلشنآرا گلشنآرایی
که جز در دامن گلچین نبیند گل تماشایی
...
1. ز هرچه هست رخ ما از آن بگردانی
که از دو کون بر آن آستان بگردانی
...
1. خوش آن عاشق که سویش گاهگاهی
فتد از گوشه چشمی نگاهی
...
1. بهر چه ز پرده برنمیآیی
کز لطف به چشم درنمیآیی
...
1. سرای دیدهام منزلگه جانانه بایستی
درین خاتم نگین آن گوهر یکدانه بایستی
...
1. امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری
جفاکشانرا شود مبدل بناامیدی امیدواری
...
1. من کیستم ز خنجر بیرحم قاتلی
در خون خویش غوطهزنان مرغ بسملی
...
1. تلخ کامم من از شکر خندی
که ز هر خنده بکشند قندی
...
1. چون رفتی افکندی، بر خاکم از خواری
وقت آمد بازآئی، از خاکم برداری
...
1. خرامان بود در دامان کوهی کبک طنازی
که ناگه از هوا آمد صدای بال شهبازی
...
1. خوشا فصل گل و عهد جوانی
خصوص آغاز صبح زندگانی
...