1 دلم جای غم جانانه کردند مقام گنج در ویرانه کردند
2 ز چشم ساقیم دیوانه کردند سیه مستم ازین پیمانه کردند
3 کجا شایسته دام است مرغی که صیدش از فریب دانه کردند
4 خراب از ساغر عشقند کونین چه می یارب درین پیمانه کردند
1 دیدم من از پهلوی دل از بس جفا خون کردمش وآنگاه در عشق بتان از دیده بیرون کردمش
2 چون قطرهای نبود نصیب از چشمه وصلت مرا زین پس من و چشم تری کز گریه جیحون کردمش
3 هرگز نشد استد مرا از چشمه دل جوش خون رفت اندکی تا کم شود از کاوش افزون کردمش
4 در عهد من یکدل مجو خرم به گیتی کز غمت هرجا دل شادی بود از ناله محزون کردمش
1 گرنه از وصل تو در هجر گهی یاد کنم بچه تقریب دگر خاطر خود شاد کنم
2 کودک مکتب عشقم بجفا خوش دارم هرگز اندیشه کی از سیلی استاد کنم
3 گر ز جور تو خموشم ز شکیبائی نیست نیست آن قوتم از ضعف که فریاد کنم
4 من نه آنم که بود طالع وصل تو مرا از نگاهی بخیالی دل خود شاد کنم
1 دیدی آخر آنچه با من طالع ناساز کرد یار را از من مرا از یار غافل باز کرد
2 میسرودم بر گلی یکچند همچون بلبلی ناگهان برگ سفر آن گل ز گلشن باز کرد
3 سختگیریهای هجرش بر فشار طایرم آشیان را تنگتر از چنگل شهباز کرد
4 بار بستم منهم از گلشن به چشم حسرتی گزنم خون جگر نتوانش از هم باز کرد
1 آن خط چون سبزه به بین آن رخ چون لاله نگر هاله نگر ماه ببین ماه ببین هاله نگر
2 ژاله فشان از عرق آن عارض چون لاله نگر ژاله نگر لاله ببین لاله ببین ژاله نگر
3 رفت و کنون شام و سحر تا در او از دل من آه پی آه روان ناله پی ناله نگر
4 گرشب غم زانچه کشم آگهیت نیست بیا شمع صفت آه مرا اشک ز دنبال نگر
1 نه اکنون مست نازت ای بت نامهربان دیدم تو را تا دیدم از جام تغافل سرگران دیدم
2 چسان باشم رهین منت لطفت کجا از تو بجز آزار جهان هرگز من آزرده جان دیدم
3 بخصمی چون تو عهد دوستی بستم سزاوارم که زارم کشتی و خود را بکام دشمنان دیدم
4 جز این کز حسرت بوس و کنارت پیر گردیدم چه برخورداری از وصل تو ای نخل جوان دیدم
1 چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود جز این نبود گر آخر یاریای دیدم ز یار خود
2 به خون خود ز تیرش غلتم و شادم به امیدی که آید آن شکارافکن به سر وقت شکار خود
3 بس است امیدگاه من جفا ترسم بدل سازی به ناامیدی امید دل امیدوار خود
4 ز تاراج خزانم نیست پروا خاربن باشم چه گل در باردارم تا بلرزم بر بهار خود
1 با بلبل مسکین گل و بیداد و دگر هیچ وز زحمت گل بلبل و فریاد و دگر هیچ
2 مرغان چمن حلقه به گرد گل و نسرین مرغ قفس و صحبت صیاد و دگر هیچ
3 آن شمع سر صحبت پروانه ندارد کاهی کند از سوختگان یاد و دگر هیچ
4 من کودک عاشق ستم مکتب عشقم دارم هوی سیلی استاد و دگر هیچ
1 میکشم جوری از آن نرگس فتان که مپرس میخورم خونی از آن غنچه خندان که مپرس
2 آه از محنت هجر تو که حالی دارم روز وصل تو بیاد شب هجران که مپرس
3 کرده پابست قفس الفت صیاد مرا ورنه هست آنقدرم ذوق گلستان که مپرس
4 گفتمش صبر ز بیداد تو ورزم تا کی گفت اگر هست ترا حوصله چندان که مپرس
1 من و پاس تیر جفای او که مباد بر جگری رسد که ز غیرتم کشد آن ستم که ز دوست بر دگری رسد
2 طلبی نگین وصال او بکف اینقدر ز چه مدعی گهری چنین نهسزا بود که بچون تو بد گهری رسد
3 همه بلبلان و سرود خوش من و نالهای که درین چمن ز سرایتش دو سه قطرهای ز دلی بچشم تری رسد
4 بنشان ز بوسه آتش دل تشنه کام وصال خود چه زیان دجله ز قطرهای که بآتشین جگری رسد