33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی

1 کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود

2 نخواهم پرتو از مهر و فروغ از مه که در عشقت خوشم با روزهای تیره و شبهای تار خود

3 باین شادم که نتوانم کنم گردآوری خود را بکویت گر پریشان ساختم مشت غبار خود

4 ز بی‌قدری ندارم عزتی ناخوانده مهمانم ببزم او مکرر آزمودم اعتبار خود

1 از اشک و آه دایم در عشق آن پریوش چشم و دلیست ما را لبریز آب و آتش

2 از دوری تو مار را روز و شب ای پریوش خالیست بس پریشان خوابیست بس مشوش

3 دارم دلی و جانی در عشقت ای پریوش چون زلفت این پریشان چون حالم آن مشوش

4 رنگ حنا به بینید بر دست آن پریوش این همچو نقره خام آن چون طلای بیغش

1 من آن صیدم که گفت آهسته چون می‌بست صیادش که خون می‌ریزمش اما نخواهم کرد آزادش

2 من آن صید به خون غلتیده‌ام کز تیر بیدادش زد و کشت و به خاک ره فکند و رفت صیادش

3 نمی‌آرد به حکم ناز با من سر فرو ورنه چو من مرغ گرفتاری ندارد سرو آزادش

4 ز دل بود آنچه دیدم شکر کز سیل غمت آخر چنان این خانه ویران شد که نتوان کرد آبادش

1 نیم غمین که بگردون مرا فغان نرسد اگر ببار رسد گو بآسمان نرسد

2 چه پرورش دهم آن نخل را درین گلشن که چون رسد ثمر او بباغبان نرسد

3 چرا کشم چو نه آهم رسد ز ضعف بر او که از کمان جهد این تیر و بر نشان نرسد

4 بده برنج ره عشق تن کجا مشتاق رسد بمنزل جانانه تا بجان نرسد

1 چه عجب که وقت مردن بمزار ما بیاید که نیامدست وقتی که بکار ما بیاید

2 دل هر کسی ز نازی شده صید دلنوازی چه شود که شاهبازی بشکار ما بیاید

3 اگر اینچنین گدازد تن ما در انتظارش ز میان رویم تا او بکنار ما بیاید

4 بدیار یار باشم نگران که مدتی شد نه از آن دیار پیکی بدیار ما بیاید

1 گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ باغ را گو باغبان پردازد از مرغان باغ

2 هم‌نشینان تو دارند از گرفتاران فراغ فارغند از حال مرغان قفس مرغان باغ

3 هست بر جان و دل من از تف عشق تو داغ از یک آتش می‌گدازد شمع و می‌سوزد چراغ

4 غیر حاضر یار غایب چون مرا باشد فراغ قرب غیر و بعد او داغیست بر بالای داغ

1 خوانم او را دعا همین باشد وز دعا مدعا همین باشد

2 بس درین محفلم می و معشوق تا همانست و تا همین باشد

3 رودم دل کجا ز کنج لبت گوشه دلگشا همین باشد

4 در وداع تو تا دل و جان هست تا همانست و تا همین باشد

1 گر همین خون مرا یار خورد نوشش باد ور نه اندیشه بیداد فراموشش باد

2 شد شب تار اگر روز من از شام خطش روز روشن شبم از صبح بناگوشش باد

3 کرده از جلوه بسی پیرهن صبر قبا جان فدای روش سرو قبا پوشش باد

4 بر سر این دست که هر شب ز فراقش دارم شبی امید که تا صبح در آغوشش باد

1 جز آنکه کرد ز عشقت خراب خانه خویش کدام مرغ ز هم ریخت آشیانه خویش

2 سزد چو لیلی و مجنون من و تو گر نازیم ز حسن و عشق بعهد خود و زمانه خویش

3 به بحر عشق منم آن صدف که نیست مرا بجز کف تهی از گوهر یگانه خویش

4 بمزرعی که نروید ز بیم برق گیاه کنم برای چه در زیر خاک دانه خویش

1 آن باده که باید لب از او تر نکند کس از شیشه همان به که بساغر نکند کس

2 چون موسم گل باده بساغر نکند کس جز باده بساغر چه کند در نکند کس

3 گر قاصد پیغام وصال تو فرشته است حرفی بود این حرف که باور نکند کس

4 شرطست که در کوی محبت زند از دل صد چشمه خون جوش و لبی تر نکند کس

آثار مشتاق اصفهانی

33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی