1 در چمن مرغ چمن ناله چو بنیاد کند کاش از حال اسیران قفس یاد کند
2 در قفس ناله گرمم که چو برق آتش زد نتوانست اثر در دل صیاد کند
3 گو مکن هرگزم او گر نکند یاد مباد که ز یاد آوری غیر مرا یاد کند
4 زان بنالیم برت کین اثر ناله ماست که دلت سختتر از بیضه فولاد کند
1 کی بود اینکه مدت فرقت یار بگذرد صبح وصال دم زنداین شب تار بگذرد
2 موسم گل رسید و ما سر ز ملال زیر پر آه اگر چنین بود حال و بهار بگذرد
3 شد دم مرگ و دردلم حسرت رویت آه اگر بر سر من نیائی و کار ز کار بگذرد
4 رفتیم از کنار و شد وقت کز این دو چشم تر دمبدمم دوجوی خون از دو کنار بگذرد
1 آن دل که غم بتان ندارد باغیست که باغبان ندارد
2 چندش جویم که طایر کام مرغیست که آشیان ندارد
3 گم گشته عشق او چو عنقا نام ار دارد نشان ندارد
4 با فقر خوشم که نخل بیبرگ بیم از ستم خزان ندارد
1 مرا بخت سبز از فلک دوش بود که آن سرو نازم در آغوش بود
2 ز غمخواری وصل او در دلم غم هر دو عالم فراموش بود
3 نگاهش بمن در سوال و جواب سراپا زبان جمله تن گوش بود
4 چگویم پس از هجر از وصل وی که آن جمله نیش این همه نوش بود
1 می دو چشم تو ندانم ز چه پیمانه زدند که ره دین و دل عاقل و دیوانه زدند
2 توئی آنشمع که هر شام ملایک تا صبح در هوای تو پروبال چو پروانه زدند
3 کشم از دیر چسان پا که در آن مغبچگان ره دین و دلم از جلوه مستانه زدند
4 خسرو ملک جنونم بر من مجنون کیست کاول این قرعه بنام من دیوانه زدند
1 صفای حسن بدیدن نمیشود آخر گل بهشت بچیدن نمیشود آخر
2 بسوی دام تو آن مرغ تند پروازم که قوتم به پریدن نمیشود آخر
3 تو آن درخت برومند گلشن حسنی که میوه تو بچیدن نمیشود آخر
4 اسیر طول امل عنکبوت مسکین است که تار او به تنیدن نمیشود آخر
1 زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد کز پی شب غمت را روز طرب نباشد
2 سرگرم آتش عشق در هیچ شب نباشد گو تا بروز چون شمع در تاب و تب نباشد
3 غیر از دیار عشق و جز کوی مهوشان نیست جائی که روز نبود آنجا که شب نباشد
4 درد طلب گرش هست طالب رسد بمطلوب گو در ره تو ما را پای طلب نباشد
1 گشت مرغی زخمی تیری دلم آمد به یاد طایری غلتید در خون بسملم آمد به یاد
2 نوحه جغدی شنیدم دوش از ویرانهای نالهام آمد به خاطر منزلم آمد به یاد
3 پرتوافکن شد به بزم تیرهروزی مهوشی محفلافروزی شمع محفلم آمد به یاد
4 بود در فانوس شمعی همدم پروانهای صحبت پنهان دلدار و دلم آمد به یاد
1 جادربر من کرده نگاری نه و هرگز در دامن من افتاده شکاری نه و هرگز
2 خرم دل ما گشته ز یاری و نه و هرگز بوداست درین باغ بهاری نه و هرمگز
3 گفتی که در آغوش تو جا کرده درین باغ شمشاد قدی لاله عذاری نه و هرگز
4 اشکم که برآورده هزار آینه از زنگ از خاطر من شسته غباری نه و هرگز
1 صد چشمم و رخسار تو دیدن نگذارند صد گوشم و حرف تو شنیدن نگذارند
2 از گلشن وصل تو چه حاصل که شکفته است درهم گلت از خوبی و چیدن نگذارند
3 زیر فلکم گو نگشایند پروبال چون زین قفس تنگ پریدن نگذارند
4 از رستن تخمی که برش نیست چه حاصل گوهر گرم از خاک دمیدن نگذارند