گل یکی داند چو بانگ بلبل از مشتاق اصفهانی غزل 204
1. گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ
باغ را گو باغبان پردازد از مرغان باغ
...
1. گل یکی داند چو بانگ بلبل و فریاد زاغ
باغ را گو باغبان پردازد از مرغان باغ
...
1. سنگین دلت گرفته دلم تنگ در بغل
آورده تنگ شیشه من سنگ در بغل
...
1. جمعند خوبان چون دسته گل
وز ناله عاشق تنها چو بلبل
...
1. خونم نریزد، آن غمزهٔ مشکل
صیاد زیرک، من صید غافل
...
1. صبحدم در باغ دیدم عندلیبی از ملال
سرکشیده در فراز گلبنی بر زیر بال
...
1. دارم دلی صد بحر خون زان تیر مژگان در بغل
هر دم هزارش موجه و هر موجه طوفان در بغل
...
1. به کویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم
به او میگوید آهم حال من گاهی نمیدانم
...
1. به کنج بیکسی شادم مجوییدم مجوییدم
خوشم با درد از درمان درمان مگوییدم مگوییدم
...
1. در محفلت ز خون دل از بس لبالبم
فرقی ندارد از قدح باده قالبم
...
1. در گلشن عشق تو جفاکار ندیدم
یک گل که از آن زحمت صدخار ندیدم
...
1. نیامد بر لبم آهی ز سوز عشق تا بودم
سراپا سوختم اما بکس ظاهر نشد دودم
...
1. ترک سر کردم ز جیب آسمان سر بر زدم
خیمه زین دریا برون آخر چو نیلوفر زدم
...