1 دلم کز آتش جانسوز غم نخواهد ماند بمن نماند و بدلدار هم نخواهد ماند
2 بساز با لب خشک و نه قطره جوی نه بحر که در محیط جهان بیش و کم نخواهد ماند
3 حذر ز آتش آهم که افکند کز تاب به بحر در جگر بحرنم نخواهد ماند
4 بمحفل تو عزیزان چنین شوند ارخار کسی ز محترمان محترم نخواهد ماند
1 شام شد زلف سیاه تو به یادم آمد گشت طالع مه و ماه تو به یادم آمد
2 دوش در بادیه رم کرده غزالی میگشت گردش چشم سیاه تو به یادم آمد
3 بر سر شاخ کله گوشه گل باد شکست شکن طرف کلاه تو به یادم آمد
4 خنجر غرقه به خون در کف مستی دیدم تیغ خونریز نگاه تو به یادم آمد
1 نه ز آب و گلت ای نخل جوان ساختهاند که سراپای تو از روح روان ساختهاند
2 بر لب چشمه چشمم به تفرج به نشین کآب این چشمه برای تو روان ساختهاند
3 من کجا صبر کجا بیتو که درد و غم هجر دل و جانم تهی از تاب و توان ساختهاند
4 پیرم وز این طلبم وصل جوانان کین قوم داده یک بوسه و صد پیر جوان ساختهاند
1 زحی لیلی از ناز بیرون نیاید ورآید بسر وقت مجنون نیاید
2 نگهداری کس ز گردون نیاید که ضبط می از جام وارون نیاید
3 گرفتم نگریم ز جور تو اما نه زخمیست زخمم کز و خون نیاید
4 کسیرا که عشق تو دیوانه سازد علاجش ز عقل فلاطون نیاید
1 گرنه ز بیوفایی گل یاد میکند بلبل بباغ بهر چه فریاد میکند
2 ما را ز ما خرید و ملولیم ما که او هر بنده که میخرد آزاد میکند
3 آنم به بیستون محبت که ناخنم در دست کار تیشه فرهاد میکند
4 روزی به دام افتد و از دیدهاش رود خونی که صید در دل صیاد میکند
1 نیست وقتی که مرا جان بر جانان نشود چون شود در بر جانان ز دل و جان نشود
2 نه بزرگیست بدولت که همه عالم را آرد ار زیر نگین دیو سلیمان نشود
3 گفتیم مرگ بود چاره هجران ترسم جان سختی دهم و مشکلم آسان نشود
4 نبودش تنگ دل عشق شکفتن ورنه غنچهای نیست درین باغ که خندان نشود
1 خوبان سزد که پنجه بخونم فرو کنند هرچند میکنند نکویان نکو کنند
2 مردم چو در خمار چه حاصل پس از وفات خاک مرا از اینکه قدح یا سبو کنند
3 این رسم و راه حقطلبانست کاین گروه پوشند چشم و گمشده را جستجو کنند
4 منت چرا ز بخیه کشم بهر چاک دل کین چاک سینه نیست که او را رفو کنند
1 تا کوی تو بیرهبری و راهبری چند رفتم ز پی ناله خونین جگری چند
2 یک دوزخ و نیک و بد ازو در حذر ای وای ریزد اگر از شعله آهم شرری چند
3 از خیل اسیران کهن نیستم اما روزی زدهام در قفسی بال و پری چند
4 شد وصل بتان قسمتم از ترک دل و دین دادم خزفی چند و خریدم گهری چند
1 یار یار امروز یاری نیست یاران را چه شد کس بکس مهری ندارد دوستداران را چه شد
2 دجلهها خشگید و از دریا بخاری برنخواست کشت عالم زرد گشت ابر بهاران را چه شد
3 هیچ کس زین دوستان ظاهری نبود که نیست دوستی دشمن بباطن دوستداران را چه شد
4 کس نمیآرد بجولان رخش در میدان عشق مانده است این عرصه خالی شهسواران را چه شد
1 خواهد آورد خط و ترک جفا خواهد کرد گر کند عمر وفا یار وفا خواهد کرد
2 خواهد از سرکشی آن گلبن ناز آید باز رحم بر بلبل بیبرگونوا خواهد کرد
3 خواهد از رشته کارم گره از لطف گشود چاره عقدهام آن عقدهگشا خواهد کرد
4 خواهد افتاد در اندیشه ناکامی من کامهای دلم از لطف روا خواهد کرد