1 گرفتم آمد آن سرو قباپوش کیم از سرکشی آید در آغوش
2 به عمری یاد کن یک ره کسی را که از یادش نهای هرگز فراموش
3 فریب زاهدان را کوچهای هست که در هر گام او چاهی است خسپوش
4 کجا خصمی به خصم آئین مردیست اگر دشمن خورد خونت بگو نوش
1 ای کس من در جهان گر جز تو کس میداشتم شِکوه میکردم ز جورت تا نفس میداشتم
2 از کمین برخواست صیاد وز ره برچید دام ز آشیان ای کاش راهی در قفس میداشتم
3 نالهٔ من بس ضعیف و محمل او دور کاش جا به پای ناقهاش همچون جرس میداشتم
4 کی به رندی میزدم از شحنهام گر بود باک می نمیخوردم اگر بیم از عسس میداشتم
1 دلت شکست دلم را دگر چه خواهد کرد بشیشه سنگ ازین بیشتر چه خواهد کرد
2 در آن محیط که مرگ آب زندگی باشد بغرقه خصمی موج خطر چه خواهد کرد
3 چه باکش از ستمت جان بلب رسیده هجر جفای تیغ بشمع سحر چه خواهد کرد
4 درین قفس که ازو نیست ممکن آزادی بما شکستگی بال و پرچه خواهد کرد
1 قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی میزند سوخت از شوقم که حرف آشنائی میزند
2 چون به صیدی غمزهات تیر جفایی میزند ناوک رشگی بجان مبتلائی میزند
3 چارهام مر گست در بحر غمت از اضطراب نسپرد تا غرقه جان را دست و پائی میزند
4 من خموشم در سر کویت ز بیم مدعی ورنه هر مرغی بگلزاری نوائی میزند
1 به لب صدبار جانم در رهش گر ز انتظار آید از آن خوشتر که همراه رقیب آن گلعذار آید
2 به کف دامانش آوردم به صد سعی و رها کردم ز دستم جز به هم سودن بگو دیگر چه کار آید
3 غباری هرکجا از دور بینم پیش ره گیرم به امیدی که از دنبال گرد آن شهسوار آید
4 نرفتم یک ره از کوی تو خوشدل باشم آن عاشق که هربار از نخست آزردهتر از کوی یار آید
1 خونم نریزد، آن غمزهٔ مشکل صیاد زیرک، من صید غافل
2 از قرب جانان، ما را چه حاصل بحرش در آغوش، لب تشنه ساحل
3 خیزد چه در عشق، از دست و پایی کان مانده بر سر، این رفته در گل
4 خنجر کشیده، حشمت ز مژگان جانها تپیده، در خون چو بسمل
1 در محفلت ز خون دل از بس لبالبم فرقی ندارد از قدح باده قالبم
2 تا کرد توبه از لب ساغر جدا لبم ماند از نوای عشق زهی بینوا لبم
3 مگشا لبم بشکوه که در گلستان عشق از دل چو غنچه لخت جگر چیده تا لبم
4 بیگانه خوشتر است ز شادی غمین عشق هرگز بخنده گو نشود آشنا لبم
1 یارم بکنار امشب آمد جانی ز نوم به قالب آمد
2 بازآ که چو ساغر پر از می جانم ز غم تو بر لب آمد
3 وصل تو بهجر شد مبدل روزم رفت وز پی شب آمد
4 از سوز غمت فغان که دوزخ یک شعله ز تاب این تب آمد
1 بجان ز اندیشه غیرآمدم ز آن انجمن رفتم بیاران صحبت او باد ارزانی که من رفتم
2 مکافات شکفتن نیست آسان عاقبت دیدی که چون گل زین گلستان رفتم و خونین کفن رفتم
3 بسر در غربت آمد عمرم و نامد برم پیکی مگر یکبارگی از یاد یاران وطن رفتم
4 روم گفت از برت بیخود فتادم زین سخن بنگر که او نارفته من رفتم ولی از خویشتن رفتم
1 جز آنکه برد چو شمعت شبی بخانه خویش کدام مرغ زد آتش بآشیانه خویش
2 بسر رسید شب هستیم ز قصه هجر شدم بخواب عدم آخر از فسانه خویش
3 نباشدش اثری اشک من چسان آرم بدام خویش تو را از فریب دانه خویش
4 بیار سوز دلم گوید آه گرم بس است زبان خویش چو آتش مرا زبانه خویش