33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی

1 نشاط‌انگیز آفاق است اگر صاحبدمی خندد که گر صاحبدمی چون صبح خندد عالمی خندد

2 ندارد گر دلم بیم و امید هجر و وصل او چرا چون شمع در بزمش دمی گرید دمی خندد

3 ز عشقت ناخوش و خوش بانشاط و کالفتم چندان که از هر شادی‌ای گرید دلم وز هر غمی خندد

4 نگرید از غمم گر شادمان چون شیشه و ساغر چرا تا من نمی‌گریم به محفل او نمی‌خندد

1 دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم از فراق تو چه گل‌ها که بدامن کردم

2 شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم

3 گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد تیره‌تر روزم از این شمع که روشن کردم

4 روغن دیده گرفتم ز سرشک گلگون بچراغون شب هجر تو روشن کردم

1 باز چه شد که با من او هیچ سخن نمی‌کند ور گله ازو کنم گوش به من نمی‌کند

2 رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو یاد دگر ز صحبت یار کهن نمی‌کند

3 بی‌تو ز بس فتاده‌ام از نظر جهانیان آینه گر شوم کسی روی به من نمی‌کند

4 کس نکند جز آشنا فهم زبان آشنا از چه به من نگاه او هیچ سخن نمی‌کند

1 به کویش می‌رود گاهی ز من آهی نمی‌دانم به او می‌گوید آهم حال من گاهی نمی‌دانم

2 ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمی‌دانم

3 سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم که در عالم جز این درگاه درگاهی نمی‌دانم

4 بهر چاهیست دایم یوسفی اما فتد روزی گذار کاردانی بر سر چاهی نمی‌دانم

1 خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود که بحسرت نگران باشد و قاتل برود

2 ماهم امشب سفری گشته خدایا مپسند که برآید مه و آن ماه بمحفل برود

3 کشتی ما که طلبکار شکست است چه سود که شرطه وزین ورطه بساحل برود

4 کر بخونم کشد از تیغ عماری‌کش یار نتوانم نروم از پی و محمل برود

1 روزی که مرغ وحشی دل با تو رام بود نه نامی از قفس نه نشانی ز دام بود

2 سرکش مشو ز ناز که گلچین روزگار با گلبن آنچه کرد گل انتقام بود

3 مردم ز آرزوی وصال تو کین ثمر هرگز نگشت پخته و تابود خام بود

4 می‌کش نیم‌ کنون که مرا آفریده‌اند زان مشت گل که گاه سبوگاه جام بود

1 نه از جفای تو زیبا صنم نخواهد ماند همی صنم که صنم خانه هم نخواهد ماند

2 پیاله‌کش که لب جام این سخن دارد ببزم جم که جم و جام جم نخواهد ماند

3 بدین صفت که ره کفر و دین بغمزه زنی اثر ز دیر و نشان از حرم نخواهد ماند

4 ز آه سوخته عشق روشنست چو شمع شب فراق که تا صبحدم نخواهد ماند

1 بوسه‌ای دوش ز لعل تو براتم دادند مرده بودم ز غمت آب حیاتم دادند

2 کام تلخی‌ست که بردم ز غمش در ته خاک ثمری کآخر از آن شاخ نباتم دادند

3 تشنه در بادیه عشق به خون غلتیدم چه شد از دیده تر شط فراتم دادند

4 پای‌بست توام از تن نکنم شکوه چه سود گیرم از این قفس تنگ نجاتم دادند

1 سرودم را بجرگ بلبلان رنگ دگر باشد که من مرغ دگر آهنگم آهنگ دگر باشد

2 ز یمن فقر خاکستر نشینی نشکند شانم که من شاه دگر اورنگم اورنگ دگر باشد

3 مجو پایان درین وادی که هر فرسنگ را کانجا بانجام آوری آغاز فرسنگ دگر باشد

4 درین بستان‌سرا هر تنگدل را غنچه‌سان دیدم بتنگی چون دل من کی دل تنگ دگر باشد

1 خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود

2 بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود

3 میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی سرگشته نه پروانه هر انجمنی بود

4 آگاه نبودم ز شب تیره عشاق در گوش دلم قصه هجران سخنی بود

آثار مشتاق اصفهانی

33 اثر از غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار مشتاق اصفهانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی