1 نشاطانگیز آفاق است اگر صاحبدمی خندد که گر صاحبدمی چون صبح خندد عالمی خندد
2 ندارد گر دلم بیم و امید هجر و وصل او چرا چون شمع در بزمش دمی گرید دمی خندد
3 ز عشقت ناخوش و خوش بانشاط و کالفتم چندان که از هر شادیای گرید دلم وز هر غمی خندد
4 نگرید از غمم گر شادمان چون شیشه و ساغر چرا تا من نمیگریم به محفل او نمیخندد
1 دامن خویش ز خون مژه گلشن کردم از فراق تو چه گلها که بدامن کردم
2 شد کفن دوختم آن جامه که از تار وفا سیه آنروز که این رشته بسوزن کردم
3 گفتم از عشق فروغی رسدم آه که شد تیرهتر روزم از این شمع که روشن کردم
4 روغن دیده گرفتم ز سرشک گلگون بچراغون شب هجر تو روشن کردم
1 باز چه شد که با من او هیچ سخن نمیکند ور گله ازو کنم گوش به من نمیکند
2 رسم قدیم باشد این هرکه گرفت یار نو یاد دگر ز صحبت یار کهن نمیکند
3 بیتو ز بس فتادهام از نظر جهانیان آینه گر شوم کسی روی به من نمیکند
4 کس نکند جز آشنا فهم زبان آشنا از چه به من نگاه او هیچ سخن نمیکند
1 به کویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم به او میگوید آهم حال من گاهی نمیدانم
2 ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمیدانم
3 سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم که در عالم جز این درگاه درگاهی نمیدانم
4 بهر چاهیست دایم یوسفی اما فتد روزی گذار کاردانی بر سر چاهی نمیدانم
1 خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود که بحسرت نگران باشد و قاتل برود
2 ماهم امشب سفری گشته خدایا مپسند که برآید مه و آن ماه بمحفل برود
3 کشتی ما که طلبکار شکست است چه سود که شرطه وزین ورطه بساحل برود
4 کر بخونم کشد از تیغ عماریکش یار نتوانم نروم از پی و محمل برود
1 روزی که مرغ وحشی دل با تو رام بود نه نامی از قفس نه نشانی ز دام بود
2 سرکش مشو ز ناز که گلچین روزگار با گلبن آنچه کرد گل انتقام بود
3 مردم ز آرزوی وصال تو کین ثمر هرگز نگشت پخته و تابود خام بود
4 میکش نیم کنون که مرا آفریدهاند زان مشت گل که گاه سبوگاه جام بود
1 نه از جفای تو زیبا صنم نخواهد ماند همی صنم که صنم خانه هم نخواهد ماند
2 پیالهکش که لب جام این سخن دارد ببزم جم که جم و جام جم نخواهد ماند
3 بدین صفت که ره کفر و دین بغمزه زنی اثر ز دیر و نشان از حرم نخواهد ماند
4 ز آه سوخته عشق روشنست چو شمع شب فراق که تا صبحدم نخواهد ماند
1 بوسهای دوش ز لعل تو براتم دادند مرده بودم ز غمت آب حیاتم دادند
2 کام تلخیست که بردم ز غمش در ته خاک ثمری کآخر از آن شاخ نباتم دادند
3 تشنه در بادیه عشق به خون غلتیدم چه شد از دیده تر شط فراتم دادند
4 پایبست توام از تن نکنم شکوه چه سود گیرم از این قفس تنگ نجاتم دادند
1 سرودم را بجرگ بلبلان رنگ دگر باشد که من مرغ دگر آهنگم آهنگ دگر باشد
2 ز یمن فقر خاکستر نشینی نشکند شانم که من شاه دگر اورنگم اورنگ دگر باشد
3 مجو پایان درین وادی که هر فرسنگ را کانجا بانجام آوری آغاز فرسنگ دگر باشد
4 درین بستانسرا هر تنگدل را غنچهسان دیدم بتنگی چون دل من کی دل تنگ دگر باشد
1 خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود
2 بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود
3 میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی سرگشته نه پروانه هر انجمنی بود
4 آگاه نبودم ز شب تیره عشاق در گوش دلم قصه هجران سخنی بود