1 تا ژ گل نام و ز گلزار نشان خواهد بود کار مرغان چمن آه و فغان خواهد بود
2 ناید از پرده برون راز جهانست آن راز که نهان بود و نهانست و نهان خواهد بود
3 رمضان میکده را بست در و مفتاحش هم هلال شب عید رمضان خواهد بود
4 باده خور عصه جان و غم تن چند خوری عنقریب است که نه این و نه آن خواهد بود
1 دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد گر به آتش پارهای چون خود سروکارش نباشد
2 کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد
3 بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا کس چه اندیشد ز سنگ ار شیشه دربارش نباشد
4 در تب هجرت به کنج گلخنم افتاده بیکس همچو بیمار غریبی کو پرستارش نباشد
1 گرم صد داغ بر جان میگذارد کجا داغی چو هجران میگذارد
2 خوشا تیرت که مرهم خستگان را به زخم از آب پیکان میگذارد
3 چه بحر است اینکه درهم کشتی ما شکست و شکر طوفان میگذارد
4 گر از ذوق شهادت گردد آگاه ز کف خضر آب حیوان میگذارد
1 سنگین دلت گرفته دلم تنگ در بغل آورده تنگ شیشه من سنگ در بغل
2 بی او بسیر گل دل پرخون مرا ببر خوشتر ز شیشه می گلرنگ در بغل
3 در سینهام بدل ننمودی رخ و گرفت از انتظار آینهام زنگ در بغل
4 از دل ببر خوش آنکه من و او بهم رسیم من آبگینه در بغل او سنگ در بغل
1 خاک ار شوم به کوی تو گردم نمیرسد دردی ز دوری تو به دردم نمیرسد
2 این درد دیگر است که جانم به لب رسید از درد یار و یار به دردم نمیرسد
3 برگ خزان رسیده باغ محبتم رنگی به رنگ چهره زردم نمیرسد
4 ز افسردگی به محفل یاران بدین خوشم کآفت به شمعی از دم سردم نمیرسد
1 بنگر آن لبهای میگون وز خمار ما مپرس وآن گل رو را ببین وز خارخار ما مپرس
2 ناله ما بشنو از حال فکار ما مپرس زاری ما را بهبین از حال زار ما مپرس
3 گر گلی سرزد ز ما چون خاربن زآن آتشست کاسمان در ما زد آخر از بهار ما مپرس
4 دنیی و عقبی دو شهر از کشور ما بیش نیست زاده اقلیم عشقیم از دیار ما مپرس
1 شود دگر گم دلم در کوی محنت خانهای کمتر نباشیم ارمن و دل جغدی و ویرانهای کمتر
2 دلم گر افکنی وز دست نگذاری دل یاران از این پیمانههای پر ز خون پیمانهای کمتر
3 مکن آزادم از قیدت بیندیش از هلاک من بزندان غمت گر جان دهم دیوانهای کمتر
4 فروغ خود مدار از من دریغ ای شمع شبخیزان اگر سوزی من سرگشته را پروانهای کمتر
1 از دم باد صبا بوی کسی میآید من و فریاد که فریادرسی میآید
2 خیزد از ما چه درین دام که بییاری عشق کی ز سیمرغ تلاش مگسی میآید
3 کار عشاق تو در عشق همین سوختنست چه در آتش دگر از مشت خسی میآید
4 نیست در طالع مرغ دل ما آزادی هر نفس ناله آواز قفسی میآید
1 به رخ صد پرده آن پیدا و پنهان در نظر دارد ولی چون غنچه در هر پردهای رویی دگر دارد
2 برنجم گر رها سازد چو مرغ بسمل از دستم که اندازد به خاکم بهر آن کز خاک بردارد
3 به خود پیچان گر از تاب میانی گشتهای دانی رگ جانم چه پیچ و تاب از آن مویکمر دارد
4 به زاری روز و شب نالم به امیدی کز احوالم شوی آگاه اما نالهام کی این اثر دارد
1 جمعند خوبان چون دسته گل وز ناله عاشق تنها چو بلبل
2 بردند از دل آن زلف و کاکل تاب و توان و صبر و تحمل
3 بر خرمن ما حسرت زد آتش و آن برق جولان گرم تغافل
4 چون شمع دارم در محفل او از پایه خویش هر دم تنزل