1 گیرم که به چشم خلق پوید دشمن با من ره غالبیت اندر همه فن
2 با این چه کند که خود یقین میداند کو مغلوبست و غالب مطلق من
1 چادر شب بستر خود ای طرفهنگار گر شب بسر افکنی و گردی سیار
2 از شمع و چراغ پر شود روی زمین وز شعشعهٔ پر ز مه سپهر سیار
1 یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد بر من ستم از طاقت من بیش نکرد
2 هرچند که انتظار بسیارم داد آخر نه وفا به وعده خویش نکرد
1 در عهد تو کامرانی خواهم کرد از عمر گروستانی خواهم کرد
2 دست چو ز تحفه کوتهست از پی عذر در پای تو جان فشانی خواهم کرد
1 بیتحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد پیغام رسان رقعه به ان بحر و داد
2 چشمی به سواد رقعه بنده نکرد کاهی به بهای تحفهٔ بنده نداد
1 دی از کرم داور دوران کردم سودی و زیان نیز دو چندان کردم
2 طالع بنگر که بر در حاتم دهر رفتم که کنم فایدهٔ نقصان کردم
1 خواهم که شبی محو جمال تو شوم نظارگی بزم وصال تو شوم
2 وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر بنشینم و فانوس خیال تو شوم
1 این بستر خستگی که انداختهام بروی ز تب هجری تو بگداختهام
2 ابروی تو لیک در نظر محرابیست کز سجده آن به فرقتت ساختهام
1 آن ابر عطا که حاتمش کرده سجود پیوسته چو بسته بر رخ مادر جود
2 ناچار ما چار شدیم از کرمش راضی و ازو نیامد آن هم به وجود
1 سقا پسرا خسته دل از دست توام بیمارتر از چشم سیه مست توام
2 سر از قدم تو برندارم شب و روز ماننده باد مهره پا بست توام