1 این آب که شعلهٔوش ز جا میخیزد وز میل به ذیل باد میآویزد
2 ماناست به اشگ محتشم کز تف دل میجوشد و از درون برون میریزد
1 آن دست که نخل قد آدم ریزد نخلی به نزاکت قدت کم ریزد
2 گر نازکیت به سر و آزاد دهند چون باد صبا بجنبد از هم ریزد
1 گاه از همه وجه طامعم میدانند گاه از همه باب حاتمم میدانند
2 میآمیزند راستی را به دروغ آنها که زبان به این و آن میرانند
1 ای بی تو چو هم دم به من خسته نموده آیینه که بینم این تن غم فرسود
2 آمد به نظر خیالی اما آن نیز چون نیک نمود جز خیال تو نبود
1 آن خسرو فرهاد لقب کز ره جود هر ساتل به من تفقدی میفرمود
2 بیلطفیش امسال اگر وزن کنم هم سنگ به کوه بیستون خواهد بود
1 عفوی که ز اندازه بدر خواهد بود ظرفش ز جهان وسیعتر خواهد بود
2 در ساحت صحرای گناهی که مراست جا یافته بیش جاوه گر خواهد بود
1 این بنده که ملک نظم پیوستش بود تسخیر جهان مرتبهٔ پستش بود
2 در دست نداشت غیر اشعار نفیس در پای تو ریخت آنچه در دستش بود
1 آن ابر عطا که حاتمش کرده سجود پیوسته چو بسته بر رخ مادر جود
2 ناچار ما چار شدیم از کرمش راضی و ازو نیامد آن هم به وجود
1 چون داد قضا صیقل مرآت وجود در شرم تو اغراق به نوعی فرمود
2 کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز عکست شود اندر رخ از آیننه نمود
1 چادر شب بستر خود ای طرفهنگار گر شب بسر افکنی و گردی سیار
2 از شمع و چراغ پر شود روی زمین وز شعشعهٔ پر ز مه سپهر سیار