1 چیزی که به گل داده خدا زیبائیست وان نیز که داده سرور ار عنائیست
2 اما به تو آن چه داده از پا تا سر اسباب یگانگی و بیهمتائیست
1 ای گشته وثاق کمترین مولایت پرنور ز نعلین فلک فرسایت
2 پا اندازی به رنگ رخسارهٔ تو آورده ز خجلت که کشد در پایت
1 خسرومنشی که دور خواندش فرهاد در واقعه دیدم که به من اسبی داد
2 این واقعه را معبران میگویند تعبیر مراد است مرادست مراد
1 فرهاد ز کوه کندن بیبنیاد آوازهٔ شهرتش در افاق افتاد
2 این نادرهٔ فرهاد اگر کوه نکند صد کوه طلا به منعم و مفلس داد
1 خورشید سپهر سر بلندی بهزاد کز مادر دهر از همه عالم زیر سرت
2 گفتند که بر بستر ضعف است ملول بهر شعفش به دلف بشین باد آن ضاد
1 آزار تو دور از تن زیبای تو باد بهبود تو خاطر اعدای تو باد
2 تا درد ز پای تو شود بر چیده هر سر که بود فتاده در پای تو باد
1 بیتحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد پیغام رسان رقعه به ان بحر و داد
2 چشمی به سواد رقعه بنده نکرد کاهی به بهای تحفهٔ بنده نداد
1 در عهد تو کامرانی خواهم کرد از عمر گروستانی خواهم کرد
2 دست چو ز تحفه کوتهست از پی عذر در پای تو جان فشانی خواهم کرد
1 یاری که به نیش غم دلی ریش نکرد بر من ستم از طاقت من بیش نکرد
2 هرچند که انتظار بسیارم داد آخر نه وفا به وعده خویش نکرد
1 خواهمچو جزا طرح عقاب اندازد جرم دو جهان به جرم من ضم سازد
2 تا عفو که چشم کائناتست بر آن چشم از همه پوشیده به من پردازد