1 این آب که خضر ازو بقا خواسته است وز غیرتش آب زندگی کاسته است
2 از قوت فواره نگشتست بلند کز جای ز تعظیم تو برخاسته است
1 آن خسرو فرهاد لقب کز ره جود هر ساتل به من تفقدی میفرمود
2 بیلطفیش امسال اگر وزن کنم هم سنگ به کوه بیستون خواهد بود
1 در کعبه قدم نهادهام وای به من دور از ره دین فتادهام وای به من
2 از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی اسلام ز دست دادهام وای به من
1 آصف که مهین سواد اقلیم بقاست وز آصفیش سلطنت ایمن ز فناست
2 تا عارضه در خانهٔ دو روزش ننشاند معلوم نشد که سلطنت از که به پاست
1 آن فتنه که در سربلند افسرتوست ریزنده خونها ز سر خنجر توست
2 در سرداری که عالمی را بکشی قربان سرت شوم چها در سر توست
1 هرچند که بهر پاس جمیعت تو هستند هزار بنده در خدمت تو
2 یک بنده بیریاست کز ادعیه است مشغول به پاسبانی دولت تو
1 ای نام تو در هر لغتی ذکر انام وز تذکرهٔ نام تو شیرین لب و کام
2 بینام تو شعلهها تباهند تباه با نام تو کارها تمامند تمام
1 چیزی که به گل داده خدا زیبائیست وان نیز که داده سرور ار عنائیست
2 اما به تو آن چه داده از پا تا سر اسباب یگانگی و بیهمتائیست
1 ای جلوهات از قامت چابک نازک وی نخل قد تو را تحرک نازک
2 از بس که لطیفی قدمتتر نشود گر به خرامی بر آب نازک نازک
1 اسبی که بود پویه گهش چرخ نهم در تک شکند تارک خورشید بسم
2 برگرد جهان چو شعلهٔ جواله گر چرخ زند نگسلدش دم از دم