1 عید آمد و بانگ نوبت سلطانی هرگوشه گذشت از فلک چوگانی
2 بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت از غلغلهٔ کوس محمد خانی
1 این حوض که دل هلاک نظارهٔ اوست صد آیهٔ فیض بیش دربارهٔ اوست
2 در دعوی اعجاز زبانیست بلیغ آبی که زبانه کش ز فوارهٔ اوست
1 چون داد قضا صیقل مرآت وجود در شرم تو اغراق به نوعی فرمود
2 کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز عکست شود اندر رخ از آیننه نمود
1 آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش
2 آب آمده از طبیعت خویش برون در تحت بفوق میرود چون آتش
1 در راه دگر اگرچه چست آمدهای در راه وفا و مهر سست آمدهای
2 ای یار درست وعده دیر وفا دیر آمدهای ولی درست آمدهای
1 دارد ز خدا خواهش جنات نعیم زاهد به ثواب و من به امید عظیم
2 من دست تهی میروم او تحفه به دست تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
1 گاه از همه وجه طامعم میدانند گاه از همه باب حاتمم میدانند
2 میآمیزند راستی را به دروغ آنها که زبان به این و آن میرانند
1 ای صید سگ شیر شکار تو پلنگ وی چرخ شکاری تو با چرخ به چنگ
2 با آن که کند کلنگ بیخ همه چیز شاهین تو کند از جهان بیخ کلنگ
1 ای نورده آیینهٔ احساس مرا لطف تو کلید قفل وسواس مرا
2 نام تو خدا کرده چو فرهاد تو نیز بردار ز پیش کوه افلاس مرا
1 این آب که شعلهٔوش ز جا میخیزد وز میل به ذیل باد میآویزد
2 ماناست به اشگ محتشم کز تف دل میجوشد و از درون برون میریزد