1 این آب که خضر ازو بقا خواسته است وز غیرتش آب زندگی کاسته است
2 از قوت فواره نگشتست بلند کز جای ز تعظیم تو برخاسته است
1 خانی که سپهرش به سجود آمده است مه بر درش از چرخ کبود آمده است
2 در سایهٔ آفتاب عیسی نسبی است کز چرخ چهارمین فرود آمده است
1 آن طره چو دارم من بدنام ز دست سررشتهٔ دین رفت به ناکام ز دست
2 تاتاری از آن سلسله در دستم بود یک باره به داده بودم اسلام ز دست
1 این عید حضور خان چو ملک افروزست عید که و مه مبارک و فیروزست
2 کاشان به خود ار بنازد امروز بجاست چون عید بزرگ کاشیان امروزست
1 سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست چون ریزش خون دوست میدارد دوست
2 گر سر ببرد مرا نه پیچم گردن ور پوست کند مرا نگنجم در پوست
1 اسلام که صید اهل ایمان فن اوست دام دل و دین طرز نگه کردن اوست
2 خون دل عاشقان که صید حرمند در گردن آهوان صید افکن اوست
1 این حوض که دل هلاک نظارهٔ اوست صد آیهٔ فیض بیش دربارهٔ اوست
2 در دعوی اعجاز زبانیست بلیغ آبی که زبانه کش ز فوارهٔ اوست
1 گردون که به امر کن فکان چاکرتست فرمانده از آنست که فرمانبر توست
2 در سایه محال نیست خورشید که تو خورشیدی و سایهٔ خدا بر سر توست
1 آن فتنه که در سربلند افسرتوست ریزنده خونها ز سر خنجر توست
2 در سرداری که عالمی را بکشی قربان سرت شوم چها در سر توست
1 سلطان جهان که ماه تا ماهی ازوست وین زینت و زیب چرخ خرگاهی ازوست
2 در روضهٔ سلطنت چو نخلست قدش کارایش تشریف شهنشاهی ازوست