1 وقت آن شد که به شمشیر زبان جدل آغازم و کارت سازم
2 نقد عزت که نه شایستهٔ توست از تو بستانم و کارت سازم
3 هر لباسی که بدوزم از هجو زیب قد چو منارت سازم
4 واندرین شهر به صد رسوائی بر خر هجو سوارت سازم
1 شخصی که به ریشیش چو نظر میدوزم صد فصل ز ریشخند میآموزم
2 اصلاح چو کرد خواست تاریخش را خندید یکی و گفت ریشت گوزم
1 باز طوفان اجل نابود ساخت گوهری از قلزم ز خار علم
2 باز دست مرگ بیهنگام کند میوهای بایسته از اشجار علم
3 آن که در طفلی ز استعداد ذات بود پیدا در رخش آثار علم
4 وانکه در مهد از جبینش مینمود جوهر خالص گران مقدار علم
1 صبا به خدمت خدام خواجگی برسان نیاز من که به جان و دلش هوا خواهم
2 بگو اگرچه به عنوان شاعری هرگز نیامد است فرو سر به هیچ در گاهم
3 ولی چه بر سر راهم برای خرجی راه طمع نموده ره اینجا و برده از راهم
4 وگر بهم نرسد خرجی آن قدر بد نیست قبای خاصهٔ شاعر پسند اعلا هم
1 صاحبا من که بهر پیشکشت از سخن صد خزانه میخواهم
2 جز به آن در نمیفرستم مدح گنج در گنج خانه میخواهم
3 از خدا بهر کحل بینائی خاک آن آستانه میخواهم
4 ارتفاع اساس جاه تو را نه به حرف و افسانه میخواهم
1 سرا سروران جد اعلای تو محمد رسول امین کریم
2 که از بس به خلق خداوند بود به نام خود او را رئوف و رحیم
3 گران سنگ شد لنگر حلم او به خفت کشیدن ز خضم لعیم
4 به میراثش اکنون تو را میرسد تحمل باعدا ز خلق عظیم
1 اگر خرمنی را تبه کرد برقی که دودش گذر کرد از چرخ گردان
2 وگر خانهای را ز جا کند سیلی که صد دیده گردیده چون ابر نیسان
3 وگر بحر جمعیتی خورده برهم که یک شهر را پرتوش کرده ویران
4 اجل گرد ماتم رسانیده دیگر ز صحرای غبرا به ایوان کیهان
1 چو خواجه میر حسن آن جهان عز و وقار ازین جهان به جهان دگر گرفت وطن
2 وز آشیان بقا شاهباز همت او هوای خلد برین کرد ازین خجسته چمن
3 سرشک ماتمیان در عزای او گردید چو سیل حادثه در بر و بحر شورافکن
4 خرد چو خواست ز هم اسم او به ایمائی شود وسیله تاریخ او بوجه حسن
1 ازین شش رباعی که کلکم نگاشت برای جلوس خدیو جهان
2 هزار و صد بیست تاریخ از او قدم زد برون هشت افزون بران
3 بدین سان که از هر دو مصرع زنند بهم خالداران دم از اقتران
4 دگر سادگان پس گروه نخست ثباتی و بر عکس آن همچنان
1 تبارکالله ازین حوض خانهٔ دلکش که در شک جوی جنانست و آبروی جهان
2 بنای بیخللش چون بنای روضه خلد هوای معتدلش چون هوای عالم جان
3 فکنده طرح شگرفی مهندس تردست که میچکد به مثل آب از طراوت آن
4 زبان خامه نقاش کرده صنعتها که در ثناش زبون است خامه دو زبان