1 امیر اعدل اعظم پناه ملک و ملل ملاذ اهل جهان کارساز اهل زمان
2 ملک مواکب انجم سپاه مه رایت فلک سرادق کرسی بساط عرش ایوان
3 سپهر مرتبهٔ معصوم بیک آن که رساند صدای کوس تسلط به گوش عالمیان
4 ز ملک خود سفر حج گزید با خلقی که مثل او گوهری در صدف نداشت جهان
1 سرو را از نوید خلعت خاص بس که امیدوار گردیدم
2 نارسیده قبای تازه هنوز کهنهها را تمام بخشیدم
1 ای مهین آصفی که عالم را آستان تو ملجاء است و پناه
2 وی گزین سروری که بر کرمت راستان دو عالمند گواه
3 وزرای دگر که داشتهاند عزت و شان خود به جود نگاه
4 چون ازیشان چو شاعران دگر همت من نبوده احسان خواه
1 ای شهریار ذیشان کز غایت بزرگی شان تو بینیاز است از مدح خوانی من
2 گرد بنای حسنت هست آهنین حصاری از پاس دعوت خلق چون پاسبانی من
3 این پاسبانی اما چون دولت تو باقیست جان نیز اگر برآید از جسم فانی من
4 دوش از عطیهٔ تو ای نوبهار دولت از شرم زردتر شد رنگ خزانی من
1 ای مالک ملک سپه مملکت مدار در ملک خویش آتش آزار را بکش
2 بعضی ز کفر پیرو اسلام نیستند اسلام را مدد کن و کفار را بکش
3 جمعی ز کینه در پی آزار مردمند آن دور مردمان دل آزار را بکش
4 اشرار از شرارهٔ قهر تو امینند روشن کن این شراره و اشرار را بکش
1 ای شهسوار عرصه همت که میکشند در راه جود غاشیهات حاتمان به دوش
2 در جنب همت تو کریمان دیگرند گندم نمای روکش قلاب جو فروش
3 با آن که زآتش کرم هیچ به اذلی هرگز مرا نیامده دیگ طمع به جوش
4 اما ز عزت جو کمیاب پربها گر دیدهٔ پهن گوش امید از نوید دوش
1 والدمن خواجه میراحمد که بود از اعتقاد رشتهٔ مهر امیرالمؤمنین حبلالمتقین
2 با گناه بی حد از دنیا چو رحلت مینمود داشت امید شفاعت زان شفیعالمذنبین
3 لاجرم تاریخ فوتش هرکه کرد از من سوال گفتمش بادا شفیع وی امیرالمؤمنین
1 ای بر سبیل حاجت صد محتشم گدایت وی درکمال حشمت ارباب حاجت از تو
2 در کوچهٔ ظرافت عمری دواندام از جهل کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو
3 از مهر من بناحق کردی تمسکی راست زانسان که اهل حجت کردند حیرت از تو
4 وین دم به رسم تحصیل دارد کسی که برده در عرصهٔ سیاست گوی صلابت از تو
1 سرا سروران جد اعلای تو محمد رسول امین کریم
2 که از بس به خلق خداوند بود به نام خود او را رئوف و رحیم
3 گران سنگ شد لنگر حلم او به خفت کشیدن ز خضم لعیم
4 به میراثش اکنون تو را میرسد تحمل باعدا ز خلق عظیم
1 آن سپهر ایوانکه از بخت بلند داردش کیوان به صد اخلاص پاس
2 وان فلک مسند که میگوید ملک پاسبان آستانش را سپاس
3 میرامینالدین محمد که آسمان ارتفاع از شان او کرد اقتباس
4 وز بلندی زد سر ایوان وی طعنهٔ کوته کمندی بر حواس