1 گل حدیقه دل خواجگی که بود قدش نهال تازه رس بی مثال گلشن جان
2 ز پا فتاد و خرد گفت بهر تاریخش هزار حیف ازان نونهال گلشن جان
1 ذوق مشکل که گذارد دو نفس زنده مرا گر شود یک نفس آن گوهر نایاب ز من
2 از رخ و ابروی او روی نتابم به خدا رو بتابند اگر قبله و محراب ز من
3 محتشم گر به رفاقت شود آن بت مهمان از تو دین و دل و دانش دگر اسباب ز من
1 ای شهریار ذیشان کز غایت بزرگی شان تو بینیاز است از مدح خوانی من
2 گرد بنای حسنت هست آهنین حصاری از پاس دعوت خلق چون پاسبانی من
3 این پاسبانی اما چون دولت تو باقیست جان نیز اگر برآید از جسم فانی من
4 دوش از عطیهٔ تو ای نوبهار دولت از شرم زردتر شد رنگ خزانی من
1 باز فلک سلسلهای زد به هم کز اثرش گشت جهانی حزین
2 اتشی افروخت که از پرتوش دود برآمد ز زمان و زمین
3 فتنهای انگیخت که از هم گسست سلسله ربط شهور و سنین
4 فتنه چو بود این که جهان را گذشت قطب زمین تاج سر اهل دین
1 والدمن خواجه میراحمد که بود از اعتقاد رشتهٔ مهر امیرالمؤمنین حبلالمتقین
2 با گناه بی حد از دنیا چو رحلت مینمود داشت امید شفاعت زان شفیعالمذنبین
3 لاجرم تاریخ فوتش هرکه کرد از من سوال گفتمش بادا شفیع وی امیرالمؤمنین
1 زین زمانه شیخ جمال آن که کس ندید در دهر یک معرف شیرین ادا چو او
2 چون کرد از کمال رضا وام جان ادا تاریخش از معرف شیرین ادا بجو
3 طبعم چو در غمش الف از ب نمیشناخت یک سال اگر کم است دلا عذر او بگو
1 حافظ آن خود رو درخت باغ نظم زد به تیغ کین عدویی بیخ او
2 بود بس قابل ولی شمشیر را قابل شمشیر شد تاریخ او
1 ای بر سبیل حاجت صد محتشم گدایت وی درکمال حشمت ارباب حاجت از تو
2 در کوچهٔ ظرافت عمری دواندام از جهل کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو
3 از مهر من بناحق کردی تمسکی راست زانسان که اهل حجت کردند حیرت از تو
4 وین دم به رسم تحصیل دارد کسی که برده در عرصهٔ سیاست گوی صلابت از تو
1 ای بخت میرساند از اشفاق بیقیاس ادبار با هزار تواضع سلام تو
2 پیک صبا ز روضهٔ نومیدی آمده با یک جهان شمامه به طوف مشام تو
3 دارد خبر که عامل دارالعیار یاس صد سکه زد تمام مزین به نام تو
4 جغدی که در خرابهٔ ادبار خانه داشت دارد سر تو طن دیوار بام تو
1 بهر جمعی عیب جویان بستم این احرام دوش کز تعصب چست بر بندم میان خود به هجو
2 برنیارم بر مراد دل دمی با دوستان برنیارم تا دمار از دشمنان خود به هجو
3 در پس زانوی فکرت چون نشستم تا کنم در سزای ناسزایان امتحان خود به هجو
4 رستخیزی بود موقوف همین کز ابر طبع سردهم سیلی و بگشایم دهان خود بد هجو