1 دلا بنگر این بیمحابا فلک را که شد تا چه غایت به بیداد مایل
2 ز روی زمین گردی انگیخت آسان که کار زمین و زمان ساخت مشکل
3 چنان بست آن سنگ دل دست ما را که خورشید را رو بینداید از گل
4 اجل شد دلیر این چنین هم که ریزد به کام مسیح زمان زهر قاتل
1 ملا ابوالحسن که در محیط وجود او زین خاکدان رساند به افلاک موج فضل
2 چون کرد رو به ملک عدم ز آسمان رسید تاریخ فوت گشتن او ماه اوج فضل
1 قاضی آن عالم اسرار قدر که خرد خواندیش استاد عقول
2 یعنی آن مفتی احکام نبی کز ره صدق نمیکرد عدول
3 آن که کلک دو زبانش بودی کتب آرار ز فروع و ز اصول
4 وانکه تاج سر معقولات است هرچه هست از سخنانش منقول
1 میشد چو رضیع رازق پاک جلیل ملک و فلک و ملک به دارا تحویل
2 هر ملک و تجمل که اهم بود ز فلک دهر آن همه افکند به شاه اسمعیل
1 دلا چو ابر بهاری به نوحه و زاری به بار اشگ جگر گون ز دیده پرنم
2 که بهر تعزیه خواجه شاه منصور است لباس چرخ کبود از مصیبت و ماتم
3 فغان که زود همای وجود او فرمود ز باغ دهر توجه به آشیان عدم
4 کسی ز اهل کرم چون نبود بهتر ازو درین زمانه به لطف خصال و حسن شیم
1 پادشه ملک صباحت که بود هم به صفا پادشه وهم به نام
2 گلبن گلزار سیادت که داشت سرو حسد بر قد آن خوشخرام
3 ناگهش ایام ز بامی فکند راست چو مهر از فلک نیلفام
4 وز پی سال اجلش عقل گفت پادشه حسن فتاده ز بام
1 بر روی فرش اغبری مستدیر سقف در زیر چرخ چنبری لاجورد فام
2 از محتشم ز سر کشی چرخ یک مهم افتاد با سر آمد ارباب احتشام
3 با آن که لطف بیبدل او به این محب ز الطاف خاص بود نه از لطفهای عام
4 با آن که در کفایت آن سعیها نمود نواب آفتاب لقای فلک مقام
1 گلبن گلزار سیادت که بود زبدهٔ سادات ذوی الاحترام
2 بلبل بستان قرائت که داشت بهره ازو سامعه خاص و عام
3 میر صفی گوهر اختر شعاع شمع قبایل مه گردون مقام
4 آن که شدش در صغر سن ز فیض کشور تجوید مسخر تمام
1 فارس میدان معنی حامدی بینظیر آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام
2 طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام
3 شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد میکشیدش خوش از کف توسن مستی لگام
4 در قیام این قیامت دل گمانی برد و گفت دور گوئی شد بهی زان شاعر شیرین کلام
1 سرو را از نوید خلعت خاص بس که امیدوار گردیدم
2 نارسیده قبای تازه هنوز کهنهها را تمام بخشیدم