1 هر هنر من که زانگیز طبع در نظر عقل شود جلوهگر
2 خصم بداندیش حسد پیشه را ناوکی از رشک رسد بر جگر
3 طوطی شیرین عمل نطق من کام جهان را چو کند پرشکر
4 چاشنی آن به مذاق حسود چون رسد از زهر بود تلختر
1 ابوالفتح بیک آن گرامی جوان که رخت بقا سوی عقبی کشید
2 غریو از جهان خاست کان شاخ گل به آن تازگی پا ز دنیا کشید
3 چو تاریخ او خواستم عقل گفت ابوالفتح بیک از جهان پا کشید
1 اشعث طماع عهد خود جمال قصه خوان آن که چون او طامعی در بحر و بر صورت نبست
2 جمریانش ناگهان کشتند و هر فردی که بود رست از اخذ و جهید آن خر گدای زرپرست
3 عقل چون تاریخ قتلش خواست از پیر خرد گفت هر فردی که بود از اشعث طماع رست
1 خلوت افروز گوشهٔ وحدت علم افراز عالم توحید
2 آن که بود از صلاح بهر فلاح در بلاد سداد سد سدید
3 وان سبک روح حلم پیشه که بود در گران لنگری فرید و وحید
4 در بحر صلاح روحی بیک که چه او صالحی زمانه ندید
1 چون خواجه امیر آن مه خورشید نظیر در میغ فنا کرد نهان روی منبر
2 تاریخ وفاتش ز خرد پرسیدم گریان شد و گفت حیف از خواجه امیر
1 بر همچو زنی لب لعاب افشان را در حالت اعراض و خوشی احسان را
2 خواهم به تماشاگه خلق آورمت چون مسخره کاورد برون طفلان را
1 خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا ای جهان را عهد نو هنگامهات خرم بهار
2 ای برای عقل پرور پایهٔ دین پروری وی به ذات فیض گستر سایهٔ پروردگار
3 ای تو را در دور بر ما تحت گردون داوری وی تو را از قدر بر مافوق گردون اقتدار
4 ای جهان سالار گیتی داور گردون سریر ای فلک پرگار عالم مرکز دوران مدار
1 مسافران سبک سیر عالم ملکوت که چون متاع سخن ز آسمان فرود آرند
2 هزار خیل خریدار گرم سودا را بر متاع خود از چرخ در سجود آرند
3 در آفرینش شخصی سخن به معجزشان همیشه زنده بود آن چه در وجود آرند
1 دو بیننده نخل کثیرالثمر که بودند در آن به نشو و نما
2 دو تابندهٔ بدر سعادت اثر که میبرد از ایشان جهانی ضیا
3 یکی صاحب خلق و خوی حسن مسمی به آن اسم به هجت فزا
4 یکی زبده مردم نیکنام برو نام حیدر علیه الثنا
1 بدر فلک شرف خلیفه چون زایر تربت حسین است
2 در صبح ازل ز مهر فطری نازان به محبت حسین است
3 فانی شده در زمان فوتش ایام شهادت حسین است
4 وین حسن موافقت که گفتم بیشک ز عنایت حسین است