1 حریف غالب اولاد ساقی کوثر که بود شیوهٔ او قسمت شراب سخا
2 چراغ بزم صفا شاه قاسمی که چو مهر جهان فروزی او ذرهای نداشت خفا
3 خمار شیب چو امسال سر گرانش کرد رساند ساقی دوران به او شراب صبی
4 زمانه تا سر سالش اگر امان دادی وزو سه ماه دگر زیب داشتی دنیا
1 دلا دقیقه شناسی و نکتهپردازی ز من مخواه و مجو از درخت خشک ثمر
2 که از مفارقت خواجه میرزا علیم چنان ملول کز ادراک من نمانده اثر
3 ز من اعزه چو تاریخ فوت او جستند به عون هم نفسان سکهدار گشت این زر
4 سمی شاه ولایت علی نوشت یکی نگاشت سرور حاتم نهاد شخص دگر
1 آه کامسال اندرین بستان سرای دهر هر گل را که بهتر دید چید
2 واندرختی را که خوشتر بود پار چرخ ناخوش خوی از بیخش برید
3 وانکه در برداشت تشریف قبول دست مرگ اول لباس او برید
4 لاجرم زان پیشتر کاید ز شیب شاه راه عمر را پایان پدید
1 خورشید آسمان وزارت که روی ملک آئینهوش ز صیقل عدلش منور است
2 سلطان بارگاه سیادت که عهد او پاینده دار دولت آل پیامبر است
3 آن داور زمانه که دارائی جهان برقد کبریاش لباس محقر است
4 آن والی زمانه که کوس ولای او یکباره هر که زد دو جهانش مسخر است
1 حبذا مرز و بوم دارالمرز که به خلد از شرف مقابل شد
2 چه شرف این که چون ز اقبالش لطف پروردگار شامل شد
3 میر سلطان مرادخان آن جا از سپهر وجود نازل شد
4 خاتم ملک کرد چون در دست حاتم او را کمینه سایل شد
1 ای جوان بخت مدبر که در اصلاح امور خرد پیر ز تدبیر تو شرمنده شود
2 در روا کردن حاجات شتابی داری کز تو امسال روا حاجت آینده شود
3 هستی ای خسرو فرهاد لقب قابل آن که شود خسرو اگر زنده تو را بنده شود
4 مهر هر صبح گه از بهر سرافرازی خویش بعد صد سجده به پای تو سرافکنده شود
1 هرکه از بهر خواجگان زمان گفت مدحی بهر چه خواست رسید
2 طبع من نیز در مدیح شما شاعری کرد و خواجگی را دید
1 ایا ملاذ سلاطین که کردگار تو را زیاده از همه اسباب شوکت و شان داد
2 ایا معاذ خواقین که شخص قدرت تو محالها همه را آشتی با مکان داد
3 زمان تو و دور والدتست که داد داوری اندر بساط دوران داد
4 عنایت متزلزل زبان صاحب جمع که بستنش ز زبونی به هیچ نتوان داد
1 فوت امیر چندان آمد گران بر ایام کز بار آن مصیبت پشت فلک دو تا شد
2 چون در ریاض هستی نخل مراد ما بود تاریخ رحلتش نیز نخل مراد ما شد
1 گوشوار گوش دوران درةالتاج جهان قرةالاعیان محمدمؤمن آن عالی گوهر
2 چون فتاد از موج بحر آفرینش بر کنار با قدومی از نجوم آسمان مسعودتر
3 گوهر بحر سعادت خواندمش کان گنج را تارک ارای قبایل یافت صراف نظر
4 این هم از اقبال او دیدم که از دریای فکر چون فروشد عقل کارد در دریای دگر