1 سپهر حوصله آن ابر دست دریا دل که جیب و دامن پر زر به سایل افشاند
2 حساب بخشش او در جهان به خلق خدا به غیر قادر دانا کسی نمیداند
3 در اولم یکی از قابلان لطف چو دید به تحفه خواست مرا شرمسار گرداند
4 ولی در آخر کارم چو یافت ناقابل به آن رسید که آنها که داده بستاند
1 خان حاتم دل جم جاه که جبار جلیل هرچه از بدو ازل داد باو نیکو داد
2 از زرو گنج ملوک آن که به صد بنده دهند آن سخن سنج به یک بنده مدحت گو داد
3 بود از دولت آن مالک مملوک نواز هرچه ما بی درمان را ز فواید رو داد
4 بهر نقدی که درین وقت به از گنجی بود منت از شاه کشیدیم ولی زر او داد
1 زیب اتراک جهان فخر هنرمندان عصر آن که چرخ بیهنر با بخت او پرخاش کرد
2 پیری آن غواص بحر حکمت و گنج و هنر شمهای از موشکافیهای پنهان فاش کرد
3 مثقبی باریکتر از فکر خود ترتیب داد سی و یک سوراخ در یک دانه خشخاش کرد
1 ای فلک آستان که خاک درت تارک آرای خلق ایام است
2 وی قمر پاسبان که گرد رهت توتیا بخش چشم اجرام است
3 توسن سرکش سپهر بلند رایض دولت تو را رام است
4 خادمان رفیع قدر تو را تخت افلاک تحت اقدام است
1 میر حیدر گوهر درج ورع کز عدم نامد نظیرش در وجود
2 بس که قابل بود در آغاز عمر از هدایت بر رخش درها گشود
3 گشت اکرم نزد حق کاندر رخش نور عندالله اتقیکم نمود
4 زبدهٔ ساداتش ار خوانم رواست کز همه گوی صلاحیت ربود
1 میر ملک رتبه که ممتاز بود هم به صفات از همه کس هم به ذات
2 سید قدسی صفتی کامدند شاهد معصومی او کاینات
3 میر کریم آن که مساوی نمود در نظرش ملک حیات و ممات
4 ناگه ازین دام گه پرخطر یافت به شهبال توجه نجات
1 ای به ذات کریم بیهمتا وی به طبع سلیم بیمانند
2 وی به نخجیر گاه دهر تو را شیر گردون کمینه صید کمند
3 ظل قدرت چو آسمان عالی قدر ظلت چو آفتاب بلند
4 در رهت همچو بندگان همه روز خور به تشریف چاکری خرسند
1 آن سپهر ایوانکه از بخت بلند داردش کیوان به صد اخلاص پاس
2 وان فلک مسند که میگوید ملک پاسبان آستانش را سپاس
3 میرامینالدین محمد که آسمان ارتفاع از شان او کرد اقتباس
4 وز بلندی زد سر ایوان وی طعنهٔ کوته کمندی بر حواس
1 مردم چشم جهان بین پدر آن که نادیده جهان رفت به خواب
2 غنچهٔ باغ جهان شاه علی طفل نامجرم ایمن ز عذاب
3 کاندرین باغ ز خوشبوئی او گلی از چهره نیفکند نقاب
4 تا که از گلشن دوران بردند سوی گلزار بهشتش بشتاب
1 میرزا جانی به یک آن سرو سرا بستان لطف از جهان چون خیمه زد بر طرف انهار بهشت
2 یک شبش در خواب دیدم با رخی کز عکس آن بر زمین و آسمان میتافت انوار بهشت
3 گفتم ای گل چیست تاریخ تو و جایت کجاست غنچهٔ خندان گشود و گفت گلزار بهشت