خوش آن زبان که شود چون از محتشم کاشانی قصیده 47
1. خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم
به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم
1. خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم
به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم
1. من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم
به مدح یکه سوار قلم رو آدم
1. ای نثار شام گیسویت خراج مصر و شام
هندوی خال تو را صد یوسف مصری غلام
1. باد در عیش مدام از بهجت عید صیام
پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام
1. روزه رفت و آمد از نزدیک مخدوم الانام
بر سر من مشفقی با عیدی عید صیام
1. ایا صبا برسان تحفهٔ درود و سلام
ز کمترین خلایق به بهترین انام
1. ای جهان را به دولت تو نظام
آسمان را به خدمت تو قیام
1. ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم
که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم
1. صد شکر کز شفای شهنشاه کامران
نوشد لباس امن و امان در بر جهان
1. رایت فتح جدید گفت شه کامران
داور نصرت قرین خسرو صاحبقران
1. بود به چنگ درنگ جیب مهم جهان
تا به میان زد قضا دامن آخر زمان
1. ای دهر پیر عیش ز سر گیر کاسمان
مهد زمین سپرد به دارای نوجوان