9 اثر از قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی

1 ملک اگر جسم و عدل جان باشد ملک و عدل خدایگان باشد

2 شهسواری که نعل شبرنگش افسر شاه خاوران باشد

3 سرفرازی که گرد نعلینش زینت افسر سران باشد

4 آن که از صدمت عدالت او دزد چاوش کاروان باشد

1 چرخ را باز مه روی تو حیران دارد که مه یک‌شنبه انگشت به دندان دارد

2 حاجبت کرده بزه قوس نکوئی و هلال سر به زانوی حجاب از اثر آن دارد

3 در شفق نیست مه نو که دگر ساقی دور جام لبریز به کف از می رخشان دارد

4 برمه عید نخواهم نظر کس که تمام صورت دایره غبغب جانان دارد

1 بیماریی به پای حضورم شکسته خار کز رهگذار عافیتم برده بر کنار

2 بر تافتست ضعف چنان دست قوتم کز سر نهادنم به زمین هم گذشته کار

3 جسمم که گرد راه عیادت نقاب اوست پامال عالمی شده چون خاک رهگذار

4 نیلوفر ریاض ریاضت رخ من است از سیلی که می‌خورم از دست روزگار

1 سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا قدح پیمای غم‌فرسای روح‌افزای جان‌پرور

2 سرت گردم چه واقع شد که در مجموعهٔ یاری رقم‌های محبت را قلم بر سر زدی اکثر

3 ازینت دوستر دانسته بودم کز فراق خود گماری دشمنی از مرگ بدتر بر من ابتر

4 نه من آن کوچه پیمایم که شبها تا سحر بودی برای شمع راه من چراغ روزن و منظر

1 در نسبت است خسرو شاهان نامدار فرهاد بیک معتمد شاه کامکار

2 خورشید رای ماه لوای فلک شکوه نصرت شعار فتح دثار ظفر مدار

3 زور آور بلند سنان قوی کمند شیرافکن نهنگ کش اژدها شکار

4 رستم شجاعتی که چو دست آورد به حرب صد دست از نظارهٔ حربش رود به کار

1 وقت کم بختی که مرغ دولتم می‌ریخت پر بهر دفع غم شبی در گلشنی بردم بسر

2 از قضا در حسب حال من به آواز حزین بلبلی با بلبلی می‌گفت در وقت سحر

3 کاندرین خاکی رباط پرملال کم نشاط وندرین سفلی بساط کم ثبات پرخطر

4 ذره‌ای را آفتابی بر گرفت از خاک راه ساختندش حاسدان یکسان به خاک رهگذر

1 ز پرگار فلک نقشی به روی کار می‌آید کزو کاری به یاد دور بی‌پرگار می‌آید

2 جهان عالی بنائی می‌نهد کز ارتفاع آن اساس قوت شاهی به پای کار می‌آید

3 چو نقد مهر اینک می‌دود در مشرق و مغرب در این دارالعیار آن زر که پر معیار می‌آید

4 سواری می‌کند زین رخش ناهموار دوران را که از دهشت بزیر ران او هموار می‌آید

1 دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید کز نفس او به دل رایحهٔ جان رسید

2 از سرو بر چون فشاند گرد معنبر نسیم فیض به پست و بلند از اثر آن رسید

3 روی بشارت نمود زآینهٔ صدق و گفت از پی آئین و عدل داور دوران رسید

4 پیک صبا هم رساند مژده کز اقبال و بخت بر در شهر سبا تخت سلیمان رسید

1 باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک می‌زند نوبت من ادر که البرد هلک

2 باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه می‌دواند به حدود از دمه چون دود برگ

3 باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار می‌فرستد ز دخان تحفهٔ سمندر به ملک

4 برف طراحی باغ از رشحات نمکین آن چنان کرده که می‌بارد از اشجار نمک

1 چون شاه نطق دست به تیغ زبان کند فتح سخن به مدح شه کامران کند

2 چون خسرو سخن ز قلم برکشد علم اول ستایش شه گیتی ستان کند

3 چون فارس خیال زند بانگ بر فرس ورد زبان ثنای خدیو زمان کند

4 بر ملک شعر تاخت چه آرد شه شعور نقدش نثار بر ملک نکته‌دان کند

آثار محتشم کاشانی

9 اثر از قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.