1 به که درین گفته معجز بیان درج بود نام خدای جهان
2 شکر که قیوم کریم احد جانده پوزش طلب و جانستان
3 پایهٔ ده عقده ز گیتی گشای پادشه ملک به حارس رسان
4 کرد اگر حکم که شاه سلیم ماه فلک فطرت جم پاسبان
1 مژدهای اهل زمین که اقبال بر هفت آسمان کوس دولت زد به نام خسرو صاحبقران
2 زد سپهر پیر در دارالعیار سلطنت سکهٔ شاهی به نام پادشاه نوجوان
3 خواند بر بالای نه منبر خطیب روزگار خطبهٔ فرمان به اسم والی گیتی ستان
4 بر سر ایوان عرش اینک منادی میزند کامد و کرسی نشین شد خسرو دارانشان
1 به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون فلک مقدار ذی عزت عزیز حضرت بیچون
2 محمد مؤمن آن فخر سلاطین کز وجود او زهی در چشم دقت اشرف است و ارفع از گردون
3 نهد مساح و هم اندر قیاس ساحت قدرش ز ملک احتمال و عالم امکان قدم بیرون
4 ندانم چون سرایم وصف شان و شوکت او را که اینجا ساز سلطانیست با شاهی به یک قانون
1 مژده عالم را که دهر از امر ربالعالمین بهر شاه نوجوان رخش خلافت کرد زین
2 خاتم شاهنشهی را بهر آن گیتی پناه کنده حکاک قضا الملک منی بر نگین
3 امر عالی را به امر عالی او عنقریب در فرامین گشته فرمان همایون جانشین
4 کوس شادی داده صد نوبت به نام او صدا بر کجا بر پیشگاه غرفهٔ چرخ برین
1 داده فزون از فلک زیب زمان و زمین مایهٔ امن و امان میر محمد امین
2 آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین
3 بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا پایهٔ اول نهاد بر فلک هفتمین
4 نایرهٔ مهر ازو شعلهٔ تابان شعاع دایرهٔ چرخ ازو خاتم رخشان نگین
1 یارب از عزالهی قرنها دارد نگاه جای شاهان جهان سلطان محمد پادشاه
2 صاحب عادل دل دین پرور دارا سپه مالک دریا کف فرمان ده عالم پناه
3 حامی شرع معلی ملجاء دین نبی مالک دهر و همیون رتبت و دیهیم گاه
4 از جناب او نپیچد هرکه سر چون مهر و مه جزم ساید بر سپهر از سجدهٔ آن در کلاه
1 به صبر یافت نهال امید نشو و نمائی فتاد پادشهی عاقبت به فکر گدائی
2 گدا به خسروی افتاد کز حمایت طالع فکند ظل همایون برو بزرگ همائی
3 سری که بود ز پستی گران رسید به گردون چو ماه شد علم از عون آفتاب لوائی
4 به گل فرو شده خاشاک بحر غم بسر آمد ز نیم جنبش دریای لطف لجه سخائی
1 بر اشراف این عید و آن کامکاری مبارک بود خاصه بر شهریاری
2 کزین گوهر افسر سر بلندی مهین داور کشور نامداری
3 معین ملل کز ازل قسمتش زد به بخت همایون در بختیاری
4 قضا صولتی کاسمان سدهاش را کند بوسه کاری به صد خاکساری
1 درین ضعف آن قدر دارم ز بیماری گر انباری که بر بومی که پهلو مینهم قبریست پنداری
2 ز بیماری چنان با خاک یکسانم که از خاکم اجل هم برنمیدارد معاذالله ازین خواری
3 مرا حالیست زار ای دوستان ز انسان که دشمن هم به حالم زار میگرید مبادا کس به این زاری
4 دل من تا نشد افکار عالم را نشد باور که یک دل میتواند بود و صد عالم دلافکاری
1 بده داد طرب چون شد بلند از لطف ربانی به نامت خطبهٔ دولت برایت رایت خانی
2 علم برکش چو استعداد فطری بیطلب دادت مکین حکم و تاج سروری و چتر سلطانی
3 به عشرت کوش کز هر گوشه میبینم چو ماه نو صراحی گردنان رابر زمین پیش تو پیشانی
4 تو شاخ دولتی بنشین درین بستان سرا چندان به عیش و خرمی کز زندگانی داد بستانی