هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم از محتشم کاشانی غزل 11
1. هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
1. هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را
زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
1. بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را
در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
1. اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را
که تنها ترک چشمش بر سپاهی میزند خود را
1. جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را
چو شمع ای سیم تن زین غصه خواهم سوختن خود را
1. ای نگهت تیغ تیز غمزهٔ غماز را
پشت به چشم تو گرم قافلهٔ ناز را
1. چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را
که زیر ران او بیخود به رقص آرد سمندش را
1. شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را
میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
1. گر بهم میزدم امشب مژهٔ پر نم را
آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
1. چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا
به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
1. شوق درون به سوی دری میکشد مرا
من خود نمیروم دگری میکشد مرا
1. روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا
روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا
1. چو افکنده ببیند در خون تنم را
کنید آفرین ترک صید افکنم را