1 من و دو اسبه دوانیدن کمیت قلم به مدح یکه سوار قلم رو آدم
2 من و مجاهده در راه دین به کلک و زبان ز وصف شاه مجاهد به ذوالفقار دو دم
3 من و رساندن صیت ثنا ز غرفهٔ ماه به آفتاب فلک چاکر فرشتهٔ حشم
4 ولی خالق اکبر علی عالی قدر که هست ناطقه پیش ثنای او ابکم
1 باد در عیش مدام از بهجت عید صیام پادشاه محتشم سلطان گردون احتشام
2 داور مرفوع تخت خوش بساط خوش نشاط سرور مسعود بخت نیک رای نیک نام
3 آفتاب اوج استیلا ولی سلطان که باد بر سلاطین به سند اقبال مستولی مدام
4 در صبوح سلطنت میخواند از عظمش قضا قیصر فغفور بزم اسکندر جمشید جام
1 چو دی نسیم سحر خورد بر مشام جهان صبا رسید و رسانید بوی روضهٔ جان
2 فتاد زمزمه ذوقناک در افواه که یافت لذت از آن صدهزار کام و زبان
3 ز دشت خاست غباری که فیض نور از وی زیاده از دگران یافت دیدهٔ نگران
4 صدای نوبت دولت بلند گشت و درید فلک ز صولت آن پردههای گوش کران
1 خوش آن زبان که شود چون زبان لوح و قلم به مدح و منقبت شاه ذوالفقار علم
2 خون آن بنان که چو در خامه آورد جنبش نخست ثبت کند مدحت امام امم
3 خوش آن بیان که بود همچو لعل در دل سنگ در مناقب شاه نجف در آن مدغم
4 دمی ز نخل خیالت ثمر دهد شیرین که جز به مدح شه نخل برنیاری دم
1 باز نوبت زن دی بر افق کاخ فلک میزند نوبت من ادر که البرد هلک
2 باز لشگر کش برد از بغل قلهٔ کوه میدواند به حدود از دمه چون دود برگ
3 باز از پرتو همسایگی شعلهٔ نار میفرستد ز دخان تحفهٔ سمندر به ملک
4 برف طراحی باغ از رشحات نمکین آن چنان کرده که میبارد از اشجار نمک
1 رسید باز به گوش زمان نوید امان ز استقامت شاهنشه زمین و زمان
2 جمیلهٔ شاهد امینت آمد از در صبح بهم نشینی دارای پادشاه نشان
3 نگشت کشتی دریای کین سبک حرکت که بود لنگرش از کوه حلم شاه گران
4 لب نشاط شه از انبساط خندان گشت چو کند مدعی از مدعای خود دندان
1 ای جهان را به دولت تو نظام آسمان را به خدمت تو قیام
2 نقطهٔ پای کبریای تو راست حیز افزون ز ساحت اوهام
3 آتش قهرت ار زبانه کشد چون سپند از فلک جهند اجرام
4 گر شکوهت مکان طلب گردد پا ز حیز برون نهند اجسام
1 ز تاب مشگل اگر نگسلد رگ جانم که کار تنگ شد از پیچ و تاب دورانم
2 نمیرود به جنان پای کس به این تعجیل که دست من ز جنون جانب گریبانم
3 بجاست پردهٔ گوش فلک که بسته هنوز درون سینه به زنجیر صبر افغانم
4 جهان ز فتنه چه دارد خبر که در بند است هنوز سیل جهانگیر چشم گریانم
1 بر اشراف این عید و آن کامکاری مبارک بود خاصه بر شهریاری
2 کزین گوهر افسر سر بلندی مهین داور کشور نامداری
3 معین ملل کز ازل قسمتش زد به بخت همایون در بختیاری
4 قضا صولتی کاسمان سدهاش را کند بوسه کاری به صد خاکساری
1 داده فزون از فلک زیب زمان و زمین مایهٔ امن و امان میر محمد امین
2 آن که چو شاهنشهان آمده صاحبقران وانکه چو فرماندهان آمده شوکت قرین
3 بارگه رفعتش کرد قضا چون بنا پایهٔ اول نهاد بر فلک هفتمین
4 نایرهٔ مهر ازو شعلهٔ تابان شعاع دایرهٔ چرخ ازو خاتم رخشان نگین