9 اثر از قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی

1 ملک اگر جسم و عدل جان باشد ملک و عدل خدایگان باشد

2 شهسواری که نعل شبرنگش افسر شاه خاوران باشد

3 سرفرازی که گرد نعلینش زینت افسر سران باشد

4 آن که از صدمت عدالت او دزد چاوش کاروان باشد

1 زمانه را دگر آبی به روی کار آمد که آب روی سلاطین روزگار آمد

2 صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا ز پای تخت سلیمان کامکار آمد

3 عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش به این شکوه که آن یکه شهسوار آمد

4 چو آفتاب که آید ز ابر تیره برون سمند عزم برون رانده از غبار آمد

1 شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد

2 چو باد شعلهٔ جنبان زد حریفان را به جان آتش مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد

3 تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را چو موسیقار صد فریادم از هر استخوان آمد

4 به زعم بردباری هرکه را از دوستان گفتم که باری از دلم بردار بر طبعش گران آمد

1 چون شاه نطق دست به تیغ زبان کند فتح سخن به مدح شه کامران کند

2 چون خسرو سخن ز قلم برکشد علم اول ستایش شه گیتی ستان کند

3 چون فارس خیال زند بانگ بر فرس ورد زبان ثنای خدیو زمان کند

4 بر ملک شعر تاخت چه آرد شه شعور نقدش نثار بر ملک نکته‌دان کند

1 سدهٔ آصفیش بود سلیمان به سجود میرزا شاه ولی والی اقلیم وجود

2 آن که از واسطهٔ باس خلایق خالق قامت دولتش آراست به تشریف خلود

3 وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را کرد پا بست و داد ابدی حی ودود

4 آن که خاک در کاخش متغیر شده است بس که رخسارهٔ خود سوده به رو چرخ کبود

1 بر آصف سخی دل به اذل بود سه عید چون عهد او مبارک و فرخنده و سعید

2 عید نخست عید مه روزه که آمده شکل هلال او در فردوس را کلید

3 عید دوم حکومت شهری که صاحبش فتاح خیبر آمده ذوالقدة الشدید

4 عید سوم وزارت نواب کامیاب شهزادهٔ بزرگ نسب مرشد رشید

1 ز پرگار فلک نقشی به روی کار می‌آید کزو کاری به یاد دور بی‌پرگار می‌آید

2 جهان عالی بنائی می‌نهد کز ارتفاع آن اساس قوت شاهی به پای کار می‌آید

3 چو نقد مهر اینک می‌دود در مشرق و مغرب در این دارالعیار آن زر که پر معیار می‌آید

4 سواری می‌کند زین رخش ناهموار دوران را که از دهشت بزیر ران او هموار می‌آید

1 دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید کز نفس او به دل رایحهٔ جان رسید

2 از سرو بر چون فشاند گرد معنبر نسیم فیض به پست و بلند از اثر آن رسید

3 روی بشارت نمود زآینهٔ صدق و گفت از پی آئین و عدل داور دوران رسید

4 پیک صبا هم رساند مژده کز اقبال و بخت بر در شهر سبا تخت سلیمان رسید

1 دی قاصدی به کلبهٔ این ناتوان رسید کز مقدمش هزار بشارت به جان رسید

2 از مژده‌ای که فهم شد از دلنوازیش دل را نوید خرمی جاودان رسید

3 گردی که سرمهٔ‌وش زرهٔ خود به من رساند آسایشی به دیدهٔ بی‌خواب از آن رسید

4 عطری که چون عنبر بر اطراف من فشاند از جنبش نسیم بهر بوستان رسید

1 زهی محیط شکوه تو را فلک معبر سفینهٔ جبروت تو را زمین لنگر

2 ضمیر خازن رای تو را ز دار قضا زبان خامهٔ حکم تو هم زبان قدر

3 ز نعل رخش تو روی زمین پر از خورشید ز عکس تیغ تو سطح زمین پر از جوهر

4 ز قبهٔ سپرت لامع آسمان شکوه ز مهجه علمت طالع آفتاب ظفر

آثار محتشم کاشانی

9 اثر از قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.