1 شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد
2 چو باد شعلهٔ جنبان زد حریفان را به جان آتش مرا هر حرف کز سوز دل خود بر زبان آمد
3 تزلزل بس که برهم زد سراپای وجود را چو موسیقار صد فریادم از هر استخوان آمد
4 به زعم بردباری هرکه را از دوستان گفتم که باری از دلم بردار بر طبعش گران آمد
1 زمانه را دگر آبی به روی کار آمد که آب روی سلاطین روزگار آمد
2 صبا به عزم بشارت بگرد شهر سبا ز پای تخت سلیمان کامکار آمد
3 عجب اگر دو جهان تن دهد به گنجایش به این شکوه که آن یکه شهسوار آمد
4 چو آفتاب که آید ز ابر تیره برون سمند عزم برون رانده از غبار آمد
1 ای به فر ذات بیهمتا دو عالم را مقر سایهٔ خورشید عونت هفت گردون را سپر
2 بهر حمل بار حملت کاسمان هم سنگ اوست کوه میبندد خیال اما نمیبندد کمر
3 چرخ کاندر ضبط گیتی نیست رایش را نظیر نسخهٔ قانون تدبیر تو دارد در نظر
4 از تو عالم کامرانست ای کریم کامکار چون زبان از نطق و گوش از سامعهٔ چشم از بصر
1 زهی محیط شکوه تو را فلک معبر سفینهٔ جبروت تو را زمین لنگر
2 ضمیر خازن رای تو را ز دار قضا زبان خامهٔ حکم تو هم زبان قدر
3 ز نعل رخش تو روی زمین پر از خورشید ز عکس تیغ تو سطح زمین پر از جوهر
4 ز قبهٔ سپرت لامع آسمان شکوه ز مهجه علمت طالع آفتاب ظفر
1 تا بدن دستگاه جان باشد دست دست خدایگان باشد
2 پادشاهی که حکم او همه جا بر سر خسروان روان باشد
3 شیر حربی کزو لباس حیات بر تن صفدران دران باشد
4 شاه طهماسبخان که سپهش همچو سنجر هزار خان باشد
1 شبی به دایتش از روزگار هجر به تر نهایتش چو زمان وصال فیض اثر
2 شبی در اول دی شام تیرهتر ز عشا ولی در آخر او صبح پیشتر ز سحر
3 شبی عیان شده از جیب او ره ظلمات ولی زلال بقا زیر دامنش مضمر
4 شبی چو غره ماه محرم اول او ولی ز سلخ مه روزهٔ آخرش خوشتر
1 دارم از گلشن ایام درین فصل بهار آن قدر داغ که بیرون ز حسابست و شمار
2 اولین داغ تف آتش و بیداد سپهر کز تر و خشک من زار برآورده دمار
3 داغ دیگر روش طالع کجرو که شود کشتی نوحم اگر جای نیفتد به کنار
4 داغ دیگر نظر دوست به دشمن که از آن دلم از رشگ فکار است و رخ از اشک نگار
1 در وثاق خاص خود گرد یساق افشاند باز آصف کرسی نشین مسند فراز سرفراز
2 باشکوه دور باش صولت هیبت لزوم با فروغ آفتاب دولت حاسد گداز
3 وه چه آصف آن که در حصر صفاتش لازم است با علو فطرت و طی لسان عمر دراز
4 اصل قانون بزرگی میرزا سلمان که هست بینوایان را ز کوچک پروریها دلنواز
1 چو از جوزا برون تازد تکاور خسرو خاور تف نعلش برآرد دود ازین دریای پهناور
2 فتد در معدنیان آتشی کز گرمی آهن زره سازی کند آسانتر از داود آهنگر
3 گر افتد مرغی از تاب هوا در آتش سوزان پی دفع حرارت تنگ گیرد شعله را در بر
4 سمندر گر برون آید ز آتش دوزخی بیند که تا برگردد از تف هوا در گیردش پیکر
1 به ساحل خواهد افتادن دگر بار دری از جنبش دریای اسرار
2 بنان در کشف رازی خواهد آورد زبان کلک را دیگر به گفتار
3 حدیث لطف و بیلطفی مولی لب تقریر خواهد کرد اظهار
4 چه مولی آن که در بازار معنی است سخن را بهترین میزان و معیار