1 سرای دهر که در تحت این نه ایوان است هزار گنج در او هست اگرچه ویران است
2 بسیط خاک که در چشم خلق مشت گلی است هزار صنع در او آشکار و پنهان است
3 بساط دهر که اجناس کمبهاست در آن گرانتر است ز صد جان هر آن چه ارزان است
4 دو جوهرند چراغ جهان مه و خورشید که کار روز و شب از سیرشان به سامان است
1 آن که درد همه کس رابه تو فرمود علاج ساخت پیش از همه ما را به علاجت محتاج
2 آن که مفتاح در گنج شفا دارد به تو خانهٔ صحت من کرد به حکمت تاراج
3 حکمت این بود که مثل تو مسیحا نفسی دهدم صحت جاوید به اعجاز علاج
4 بر سرم نیست طبیبی که با شفاق آید بهر تشخیص مرض بر سر تصحیح مزاج
1 تا هست جهان به کام خان باد خان کامستان و کامران باد
2 تا هست زمانهٔ آن یگانه سر خیل اعاظم زمان باد
3 هر بندهٔ بارگه نشینش در مرتبهٔ باد شه نشان باد
4 خشت ته فرش آستانش بر تارک هفتم آسمان باد
1 اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد درین زمان پسری به نزاد از بهزاد
2 مه سپهر حکومت که در زمانهٔ او زمانه را فزع دادخواه رفت از یاد
3 گل بهار سخاوت که در محل کرم درم چو برگ خزان میدهد کفش بر باد
4 بجای خون همه یاقوت و لعل خواهد ریخت به دست او نیش اگر زند فصاد
1 مرا غمی است ز بیداد چرخ بیبنیاد که بردهٔ عشرتم از خاطر و نشاط از یاد
2 مرا تبی است که گر از درون برون افتد به نبض من نتواند طبیب دست نهاد
3 مرا دلیست که هست از کمال بوالعجبی به آه سرد گدازنده دل فولاد
4 مرا رخیست کبود آن چنان ز سیلی غم که روی اخگر پیکر گداخته ز رماد
1 دهندهای که به گل نکهت و به گل جان داد به هرکس آن چه سزا بود حکمتش آن داد
2 به عرش پایه عالی به فرش پایهٔ پست ز روی مصلحت و رای مصلحتدان داد
3 به دهر ظل خرد آن قدر که بود ضرور ز پرتو حرکات سپهر گردان داد
4 به ابر قطره چکاندن به باد قره زدن برای نزهت دیرین سرای دوران داد
1 چرخ را باز مه روی تو حیران دارد که مه یکشنبه انگشت به دندان دارد
2 حاجبت کرده بزه قوس نکوئی و هلال سر به زانوی حجاب از اثر آن دارد
3 در شفق نیست مه نو که دگر ساقی دور جام لبریز به کف از می رخشان دارد
4 برمه عید نخواهم نظر کس که تمام صورت دایره غبغب جانان دارد
1 ز آهم بر عذار نازکش زلف آن چنان لرزد که عکس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد
2 دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آری رسن باز افتد از سررشته هرگه ریسمان لرزد
3 به صورتخانهٔ چین گر قد و عارض عیان سازی مصور را ورق در دست و کلک اندر بنان لرزد
4 خرامان چو شوی گردد تنت سر تا قدم لرزان به سان گلبنی کز نازکی گلها بر آن لرزد
1 تا بدن دستگاه جان باشد دست دست خدایگان باشد
2 پادشاهی که حکم او همه جا بر سر خسروان روان باشد
3 شیر حربی کزو لباس حیات بر تن صفدران دران باشد
4 شاه طهماسبخان که سپهش همچو سنجر هزار خان باشد