1 جهان جهان دگر شد چو گشت زینت یاب ز شهسوار بلند اختر هلال رکاب
2 زمان زمان دگر گشت چون رواج گرفت ز شهریار فلک مسند رفیع جناب
3 سپهر طرح نسق ریخت چون مهم جهان نصیب شد که رسد زان جهانستان به نصاب
4 بزرگ حوصلهٔ محراب بیک دریادل که ابر همت او میدهد به دریا آب
1 نفیر مرغ سحر خوان چو شد بلندنوا پرید زاغ شب از روی بیضهٔ بیضا
2 طلایهدار سپاه حبش که بود قمر ربود رنگ ز رویش خروج شاه ختا
3 سوار یک تنه چین دواسبه تاخت چنان که خیل زنگ شد از باد او به باد فنا
4 گریخت گاو شب از شیر بیشهٔ مشرق وز آن گریز برآمد ز خامشان غزا
1 چو گل ز صد طرفم چاک در گریبانست نهال گلشن دردم من این گل آنست
2 من شکسته دل آن غنچهام که پیرهنم چو لالهٔ سرخ ز خوناب داغ پنهان است
3 گلی ز باغ جهان بهر من شکفت کزان چو عندلیب مرا صد هزار افغانست
4 غمی که داده به چندین هزار کس دوران مرا ز گردش دوران هزار چندانست
1 چرخ را باز مه روی تو حیران دارد که مه یکشنبه انگشت به دندان دارد
2 حاجبت کرده بزه قوس نکوئی و هلال سر به زانوی حجاب از اثر آن دارد
3 در شفق نیست مه نو که دگر ساقی دور جام لبریز به کف از می رخشان دارد
4 برمه عید نخواهم نظر کس که تمام صورت دایره غبغب جانان دارد
1 تا نقش ناتوانی من چرخ زد بر آب شد چون حباب خانهٔ جمعیتم خراب
2 از کاو کاو تیشه پیکر خراش درد بنیاد من رساند سپهر نگون به آب
3 جسمم ز تاب درد سراسیمه کشتی است لنگر گسل ز جنبش دریای اضطراب
4 ز انسان که گرگ در غنم افتد غنیموار در لشکر حواس من افکنده انقلاب
1 گرت هواست که دایم درین وسیع فضا بود قضا به رضایت بده رضا به قضا
2 هوا بهر چه رضا ده شود مشو راضی خدا بهر چه نه راضی بود مباش رضا
3 مریض جهلی از آن کت هوس بود نشکیب که جز غذای مضر نیست مرضی مرضا
4 نشان رخصت عیشت نویسد ارشه دل طلب نمای ز دستور عقل هم امضا
1 آن که درد همه کس رابه تو فرمود علاج ساخت پیش از همه ما را به علاجت محتاج
2 آن که مفتاح در گنج شفا دارد به تو خانهٔ صحت من کرد به حکمت تاراج
3 حکمت این بود که مثل تو مسیحا نفسی دهدم صحت جاوید به اعجاز علاج
4 بر سرم نیست طبیبی که با شفاق آید بهر تشخیص مرض بر سر تصحیح مزاج
1 رفتی به حرب باد رفیقت درین سفر فتح از قفای فتح و ظفر از پی ظفر
2 باد از حفیظ ایزدیت خاطر خطیر هم مطمئن رافت و هم ایمن از خطر
3 گفتند تیغ بار که هست از ازل تو را عین فراخ دامن عون خدا سپر
4 ای تاج بخش فرق سلاطین کامکار وی نور بخش چشم خوانین نامور
1 ز آهم بر عذار نازکش زلف آن چنان لرزد که عکس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد
2 دلم افتد ز پا هرگه بلرزد زلف او آری رسن باز افتد از سررشته هرگه ریسمان لرزد
3 به صورتخانهٔ چین گر قد و عارض عیان سازی مصور را ورق در دست و کلک اندر بنان لرزد
4 خرامان چو شوی گردد تنت سر تا قدم لرزان به سان گلبنی کز نازکی گلها بر آن لرزد
1 سدهٔ آصفیش بود سلیمان به سجود میرزا شاه ولی والی اقلیم وجود
2 آن که از واسطهٔ باس خلایق خالق قامت دولتش آراست به تشریف خلود
3 وانکه از بهر نگهبانی ذاتش همه را کرد پا بست و داد ابدی حی ودود
4 آن که خاک در کاخش متغیر شده است بس که رخسارهٔ خود سوده به رو چرخ کبود