تا هست جهان به کام خان از محتشم کاشانی قصیده 13
1. تا هست جهان به کام خان باد
خان کامستان و کامران باد
1. تا هست جهان به کام خان باد
خان کامستان و کامران باد
1. اگر چه مادر ایام خوش نتیجه فتاد
درین زمان پسری به نزاد از بهزاد
1. مرا غمی است ز بیداد چرخ بیبنیاد
که بردهٔ عشرتم از خاطر و نشاط از یاد
1. دهندهای که به گل نکهت و به گل جان داد
به هرکس آن چه سزا بود حکمتش آن داد
1. چرخ را باز مه روی تو حیران دارد
که مه یکشنبه انگشت به دندان دارد
1. ز آهم بر عذار نازکش زلف آن چنان لرزد
که عکس سنبل اندر آب از باد وزان لرزد
1. تا بدن دستگاه جان باشد
دست دست خدایگان باشد
1. ملک اگر جسم و عدل جان باشد
ملک و عدل خدایگان باشد
1. زمانه را دگر آبی به روی کار آمد
که آب روی سلاطین روزگار آمد
1. شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد
که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد
1. چون شاه نطق دست به تیغ زبان کند
فتح سخن به مدح شه کامران کند