امشب دگر حریف شرابت که از محتشم کاشانی غزل 84
1. امشب دگر حریف شرابت که بوده است
تا روز پردهسوز حجابت که بوده است
1. امشب دگر حریف شرابت که بوده است
تا روز پردهسوز حجابت که بوده است
1. کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست
طمع مدار که دیگر کمر توانی بست
1. چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست
سر نیاز به فتراک بدگمانی بست
1. گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست
به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست
1. منتظری عمرها گر بگذاری نشست
آخر از آن ره بر او گردسواری نشست
1. آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
1. دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست
هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
1. نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست
بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
1. حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
1. گل چهرهای که مرغ دلم صید دام اوست
زلفش بنفشهایست که سنبل غلام اوست
1. حسن که تابان ز سراپای توست
جوهرش از گوهر یکتای توست
1. مهر که سرگرم مه روی توست
مشعله گردان سر کوی توست