1 تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است
2 تو از صفا گل بیخاری ای نگار ولی چه سود از این که بگرد تو خار بسیار است
3 مرا به وسعت مشرب چنین به تنگ میار که ملک حسن وسیع است و یار بسیار است
4 ستم مکن که به نخجیر گاه حسن ز تو شکار پیشهتر اندر شکار بسیار است
1 با خط آن سلطان خوبان را جمالی دیگر است بسته هر موی او صاحب کمالی دیگر است
2 نیست در بتخانهٔ مارا غیر فکر روی دوست ما درین فکریم و مردم را خیالی دیگر است
3 پیش رویت چون به یک دم جان ندادیم از نشاط هردم از روی تو ما را انفعالی دیگر است
4 گر بود ما را دو عید از دیدنت نبود بعید زان که هر طاقی ز ابرویت هلالی دیگر است
1 آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
2 کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان صف مژگان درازت که پر آن تیر است
3 رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافتهای که ز نظارهٔ او رنگ تو بیتغییر است
4 تا خطت یافته تحریر رخ ساده رخان پیش رخسار تو خطیست که بیتحریر است
1 خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است
2 نخل تو شد میوهٔ ریز از تو ندیدم بری جامه چو گل میدرم صبر و تحمل بس است
3 در ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را بر سر سرو قدت حلقهٔ کاکل بس است
4 سایه ز خود گو ببر غیر تو گر خود هماست چتر همایون گل بر سربلبل بس است
1 از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است وین موجهای خون گل طوفان آتش است
2 آهم شرر فشان شده یاران حذر کنید کاین آه در تراوش باران آتش است
3 اشگی که میرسد ز درونم به چشم تر سیلی است کش گذر به بیابان آتش است
4 آه بلند شعلهٔ من گرد کوی او شب تا به روز مشعله گردان آتش است
1 این صید هنوز نیم رام است این کار هنوز ناتمام است
2 این ماه هنوز نو طلوع است این نخل هنوز نو قیام است
3 تیغش رقم حیات بزدود با آن که هنوز در نیام است
4 در هفت زمین تزلزل انداخت سروش که هنوز نوخرام است
1 نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست
2 یاد تو زود چون رود از دل که همرهش در اولین قدم نفس آخرین ماست
3 به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم سر بر زمین که کوی بلا سرزمین ماست
4 از کینه جوئی تو شکایت کنم چرا کز شوخی آن چه نیست به یاد تو کین ماست
1 بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است
2 آن که میگردد مدام از دور باش خشم و کین دور دور از بارگاه خاطرت یاد من است
3 ای خوش آن مشکل که چون خسرو نداند حل آن طبع شیرین بشکفد کاین کار فرهاد من است
4 دادن از روی زمین خاک بنیآدم به باد کمترین بازیچهٔ طفل پریزاد من است
1 روی تو که اختر زمین است رشگ مه آسمان نشین است
2 قدت که بلای راستان است کاهندهٔ سرو راستین است
3 اندام تو زیر پیرهن نیز سوزندهٔ برگ یاسمین است
4 چشم سیهت به تیغ مژگان گردنزن آهوان چین است
1 پای یکی به علت ادبار نارواست رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
2 در افتاب وصل یکی گرم اختلاط قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است
3 اما ازین چه غم که کهن دوستدار او در خاطرش نشسته تر از عاشق نواست
4 شطرنج غایبانه شیرین به کوه کن در دل به صد شکفتگی نرد خسرو است