هرکس نکرد ترک سر از اهل از محتشم کاشانی غزل 108
1. هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست
1. هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هر که نشد کشتهٔ مرد نیست
1. گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست
گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست
1. بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست
بیوقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست
1. گرچه پای بندی عشق تو بیزنجیر نیست
از گریزش نیز غافل بودن از تدبیر نیست
1. گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست
ور دورم از تو خاطرم آرامگیر نیست
1. با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست
که امشب تیر تغافل در کمان ناز نیست
1. هرچند خون عاشق بیدل حلال نیست
در خون من گرفت به آن خردسال نیست
1. چون تو سروی در جهان ای نازنین اندام نیست
صد هزاران سرو هست اما بدین اندام نیست
1. ای گل امروز اداهای تو بیچیزی نیست
خندهٔ وسوسه فرمای تو بیچیزی نیست
1. درین کز دل بدی با من شکی نیست
که خوبان را زبان با دل یکی نیست
1. آینهٔ جان به جز آن روی نیست
سلسلهٔ دل به جز آن موی نیست
1. تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت
خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت