1 دوست با من دشمن و با دشمن من گشته دوست هر که با من دوست باشد دشمن جان من اوست
2 بر کدام ابرو کمان چشمم به سهو افتاده است کان پری با من به چشم و ابرو اندر گفتگوست
3 برنخیزم از درش گر سازدم یکسان به خاک زان که جسم خاکیم پروردهٔ آن خاک کوست
4 شوخ چشم من که دارد روی خوب و خوی بد گر ز غیرت با نظر بازان به دست آن هم نکوست
1 نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست
2 ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم که از نهفته نگههای برگزیدهٔ اوست
3 ز شیوههای خدا آفرین او پیداست هزار شیوهٔ نیکو که آفریده اوست
4 به دست تنگ قبائی دلم گرفتار است که هر که راست دلی حبیب جان دریدهٔ اوست
1 حکمی که همچو آب روان در دیار اوست خونریز عاشقان تبه روزگار اوست
2 از غیرتم هلاک که بر صید تازهای هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست
3 خون میچکاند از دل صد صید بینصیب تیر شکاری که نصیب شکار اوست
4 بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی بر عهدهای بسته نا استوار اوست
1 گل چهرهای که مرغ دلم صید دام اوست زلفش بنفشهایست که سنبل غلام اوست
2 همسایهام شده مه نو آن که ماه نو فرسوده خشتی از لب دیوار و بام اوست
3 صیت سبک عیاری من در جهان فکند سنگین دلی که سکهٔ تمکین به نام اوست
4 در مرده جنبش آید اگر خیزد از زمین آن فتنه زمان که قیامت قیام اوست
1 حسن که تابان ز سراپای توست جوهرش از گوهر یکتای توست
2 ناز که غارتگر ملک دل است مملکت آشوب ز بالای توست
3 غمزه که غارتگر ملک دل است مملکت آشوب ز بالای توست
4 غمزه که جادوگر مردم رباست سرمه کش نرگس شهلای توست
1 مهر که سرگرم مه روی توست مشعله گردان سر کوی توست
2 مه که بود صیقلیش آفتاب آینهدار رخ نیکوی توست
3 سرو جوان با همه آزادگی پیر غلام قد دل جوی توست
4 غنچه که گوئی دهنش گشته گوش نکته کش از لعل سخنگوی توست
1 مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست مدعای دل او سوختن بندهٔ توست
2 گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد تهمت آلود گنه کاین همه شرمندهٔ توست
3 آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر این گمان میکندش کز نظر افکندهٔ توست
4 کم مبادا که طراوت ده باغ طربست گریهٔ بنده که آب چمن خندهٔ توست
1 امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست هجر بال و پرما بسته که پروانهٔ توست
2 من گلافشان کاشانه خویشم بسرشک که بخار مژهٔ جاروب کش خانهٔ توست
3 من خود از عشق تو مجنون کهن سلسلهام که ز نو شهر بهم برزده دیوانهٔ توست
4 دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد دل آباد که ویران شده ویرانهٔ توست
1 گرچه بیش از حد امکان التفات یار هست رشک هم چندان که ممکن نیست با اغیار هست
2 زخم نوک خار رابا خود دهای بلبل قرار کاندرین بستان گل بیخار را هم خار هست
3 اضطرابم دار معذور ای پری کانجا که تو در ظهوری جنبش اندر صورت دیوار هست
4 صبرم آن مقدار میفرما که میخواهد دلت گر زمان حسن میدانی که آن مقدار هست
1 دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست
2 آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست
3 طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس خلقت آئینهنما نیست دگر چیزی هست
4 بزم حالیست ز نا محرم و از چهرهٔ راز خاطرت پرده گشا نیست دگر چیزی هست