1 بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست بیوقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست
2 کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست
3 دست عشقت کز تصرفهای کامل کوته است هست دامنگیر من اما گریبانگیر نیست
4 شهر را کردن حصار و بر ظفر دادن قرار دخل در تسخیر میدارد ولی تسخیر نیست
1 گرچه پای بندی عشق تو بیزنجیر نیست از گریزش نیز غافل بودن از تدبیر نیست
2 در تصرف کوش تا عشقم شود کامل عیار کانچه مس را زر تواند ساخت جز اکسیر نیست
3 حسن افسون است و دل افسونپذیر اما اگر نیست افسون دم در افسون ذرهای تاثیر نیست
4 صید را هرچند زور خود برون آرد ز قید در طریق ضبط او صیاد بیتقصیر نیست
1 گر با توام ز دیدن غیرم گزیر نیست ور دورم از تو خاطرم آرامگیر نیست
2 در هجر اینچنینم و در وصل آن چنان خوش آن که هجر و وصل تواش در ضمیر نیست
3 بیمار دل به ترک تو صحبتپذیر نیست اما بلاست اینکه نصیحتپذیر نیست
4 فرهاد رخم پرور چشم حقارتست اما به دیدهٔ دل شیرین حقیر نیست
1 با بد آموزت مگر قانون الفت ساز نیست که امشب تیر تغافل در کمان ناز نیست
2 مرغ دل کامد به سویت چون کنم ضبطش که هیچ رشتهای برپای این گنجشک نوپرواز نیست
3 ای اجل چندان که خواهی کامرانی کن که هست دشت پر صید و خطا در شست صیدانداز نیست
4 کرده از بیاختیاریهای مستی امشبم مخزن رازی که خود هم محرم آن راز نیست
1 هرچند خون عاشق بیدل حلال نیست در خون من گرفت به آن خردسال نیست
2 حسنش امان یک نگهم بیشتر نداد در حسن آدمی کش او اعتدال نیست
3 دی وقت راندن من از آن بزم بود مست کامروز در رخش اثر انعفال نیست
4 شاخ گلی و گرنه هنوز ای پسر کجاست سروی که در ره تو سرش پایمال نیست
1 چون تو سروی در جهان ای نازنین اندام نیست صد هزاران سرو هست اما بدین اندام نیست
2 حله جفت نباشد لایق اندام تو زان که در پیراهن حور این چنین اندام نیست
3 گر قبا ترکانه پوشیدن چنین است ای پسر در قبا پوشیدن ترکان چنین اندام نیست
4 گرچه هست از نازک اندامان زمین رشک فلک به ز اندام تو در روی زمین اندام نیست
1 ای گل امروز اداهای تو بیچیزی نیست خندهٔ وسوسه فرمای تو بیچیزی نیست
2 میزند غیر در صلح به من چیزی هست و اندرین باب تقاضای تو بی چیزی نیست
3 میدهی پهلوی خاصان به اشارت جایم این خصوصیت بیجای تو بیچیزی نیست
4 من خود ای شوخ گنه کارم و مستوجب قهر با من امروز مدارای تو بیچیزی نیست
1 درین کز دل بدی با من شکی نیست که خوبان را زبان با دل یکی نیست
2 چو نی یک استخوانم نیست درتن که بر وی از تو زخم ناوکی نیست
3 بهر دردم که خواهی مبتلا کن که ایوب تو را صبر اندکی نیست
4 رموز نالهٔ بلبل که داند درین گلشن که مرغ زیرکی نیست
1 آینهٔ جان به جز آن روی نیست سلسلهٔ دل به جز آن موی نیست
2 رخ اگر اینست که آن ماه راست روی دگر ماه وشان روی نیست
3 قد اگر این است که آن سرور است سرو سهی را قد دلجوی نیست
4 نکهت اگر نکهت گیسوی اوست یک سر مو غالیه را بوی نیست
1 تیر او تا به سرا پردهٔ دل ماوا داشت خیمهٔ صبر من دل شده را برپا داشت
2 تا به چنگ غمش افتاد گریبان دلم عاقبت دست ز دامان من شیدا داشت
3 عقل دیوانه شدی گر بنمودی لیلی بهمان شکل که در دیدهٔ مجنون جا داشت
4 بس که در سرکشی آن مه به من استغنا کرد غیرت عشق مرا نیز به استغنا داشت