چو یار تیغ ستیز از نیام از محتشم کاشانی غزل 156
1. چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد
زمانه دست تعدی ز آستین بدر آرد
1. چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد
زمانه دست تعدی ز آستین بدر آرد
1. رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد
ظل همای دولت گسترده بر سرت باد
1. زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد
هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد
1. شهریارا صاحبا رفتی خدا یار تو باد
صاحب این بیستون خرگه نگهدار تو باد
1. دل مایل تو شد که سیه رو چو دیده باد
خون گشته قطره قطره ز مژگان چکیده باد
1. تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد
ناچار ترک او دل بیاختیار داد
1. خلل به دولت خان جهانستان مرساد
به آن بهار ظفر آفت خزان مرساد
1. روزگاری رفت و از ما نامدت یک بار یاد
دردمندان فراموش کرده را میدار یاد
1. چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد
لب سنگ خاره شاید که پی دعا بجنبد
1. نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد
که من دیوانه گردم بازو خلقی در عذاب افتد
1. دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
1. دلم از غمش چه گویم که ره نفس ندارد
غم او نمیگذارد که نفس نگه ندارد