فلک به من نفسی گرچه سر از محتشم کاشانی غزل 180
1. فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد
دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
1. فلک به من نفسی گرچه سر گرانش کرد
دگر به راه تلافی سبک عنانش کرد
1. چون طلوع آن آفتاب از مطلع اقبال کرد
ماند تن از شعف و جان از ذوق استقبال کرد
1. از جیب حسن سرو قدی سر بدر نکرد
کز خجلت تو خاک مذلت به سر نکرد
1. آن پری بگذشت و سوی ما نگاهی هم نکرد
کشت در ره بیگناهی را و آهی هم نکرد
1. جدائی تو هلاکم ز اشتیاق تو کرد
تو با من آن چه نکردی غم فراق تو کرد
1. که گمان داشت که روزی تو سفر خواهی کرد
روز ما را ز شب تیره بتر خواهی کرد
1. دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد
چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد
1. بهتر است از هرچه دهقان در چمن میپرورد
آن چه آن نازک بدن در پیرهن میپرورد
1. اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد
فلک زان رشحهتر گردد زمین زان شعله درگیرد
1. اجل خواهم مزاج خوی آن بیدادگر گیرد
بود خار وجودم از ره او زود برگیرد
1. چو ممکن نیست کانمه پاسبان محفلم سازد
بکوشم تا سگ دنباله گیر محملم سازد
1. چراغی آمد و بر آفتاب پهلو زد
که دست حسن ویش صد طپانچه بر رو زد