1 به زبان خرد این نکته صریح است صریح که نظر جز به رخ خوب قبیح است قبیح
2 مدعای دل عشاق بتان میفهمند به اشارات نهانی ز عبارات صریح
3 آن که این حسن در اجزای وجود تو نهاد معنی خاص ادا کرد به الفاظ فصیح
4 بر دل ریش چه شیرین نمکی میپاشید در حدیث نمکین جنبش آن لعل ملیح
1 ای لبت زنده کرده نام مسیح به روان بخشی کلام فصیح
2 چهرهای داری از شراب صبوح همچو خورشید نیمروز صبیح
3 هرچه میخواهی از جفا میکن که صبیحی و نیست از تو قبیح
4 از شکر خوشترست و شیرینتر سخن تلخ از آن لبان ملیح
1 دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح للهالحمد که شد کین نهان تو صریح
2 بود عاشق کشی اندر همه عهدی پنهان آخر این رسم نهان شد به زمان تو صریح
3 خوش برانداختهای پرده که در خواهش می هست در گوش من امشب سخنان تو صریح
4 دوش در مستی از آن رقعهنویسی هر حرف که دلت داشت نهان کرد بیان تو صریح
1 غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ
2 در فریبنده سخنها چو دمد باد فسون برقع از چهرهٔ شرم تو گشاید گستاخ
3 به نگاه تو چو از لطف بشارت یابد به اشارت ز لبت بوسه رباید گستاخ
4 دست جرات چو گشاید ز خیالات غلط دستیازی به خیال تو نماید گستاخ
1 زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ ز طور تازه تو طور دیگران منسوخ
2 ز شهرت حسد اهل حسن بر تو شده حدیث یوسف و رشک برادران منسوخ
3 دلم نهاد بنای محبت چو توئی محبت دگران شد بنا بر آن منسوخ
4 حدیث درد مرا دهر در میان انداخت که شد حدیث دگر درد پروران منسوخ
1 ای تو مجموعهٔ شوخی و سراپای تو شوخ جلوهٔ شوخ تو رعنا قد رعنای تو شوخ
2 همهٔ اطوار تو دلکش همهٔ اوضاع تو خوش همهٔ اعضای تو شیرین همهٔ اجزای تو شوخ
3 سر حیرانی چشمم ز کسی پرس ای گل کافریدست چنین نرگس شهلای تو شوخ
4 فتنه در مملکت دل نکند دست دراز به میان ناید اگر از طرفی پای تو شوخ
1 چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد زمانه دست تعدی ز آستین بدر آرد
2 زند چو غمزهٔ و خویش را به لشگر دلها کرشمه صد سپه فتنه از کمین بدر آرد
3 اگر ز شعبدهٔ عشق گم شود دل خلقی چو بنگری سر از آن جعد عنبرین بدر آرد
4 امین عشق گذارد نگین مهر چو بر دل ز خاک صبح جزا مهر آن زمین بدر آید
1 رفتی جهان پناها اقبال رهبرت باد ظل همای دولت گسترده بر سرت باد
2 دولت که یاریت کرد پیوسته باد یارت ایزد که داورت ساخت همواره یاورت باد
3 ای پر گشاده شهباز هرجا کنی نشیمن چون بیضهٔ چرخ نه تو در زیر شهپرت باد
4 نسبت به شانت از من ناید اگر دعائی گویم همین که عالم یک سر مسخرت باد
1 زندگانی بی غم عشق بتان یکدم مباد هر که این عالم ندارد زنده در عالم مباد
2 باد عمرم آن قدر کز شاخ وصلت برخورم ور نمیخواهی تو بر خورداریم آن هم مباد
3 بیخدنگت یاددارم صد جراحت بر جگر هیچ کس را این جراحتهای بیمرهم مباد
4 گر ز حرمانش ندارم زندگی بر خود حرام مرغ روحم در حریم حرمتش محرم مباد
1 شهریارا صاحبا رفتی خدا یار تو باد صاحب این بیستون خرگه نگهدار تو باد
2 در جهانگیری به یک گردش سراپای جهان همچو مرکز در میان خط پرگار تو باد
3 کارفرمای قضا کاین برگ و سامان شغل اوست دایم اندر شغل سامان دادن کار تو باد
4 ار جهاد حیدری ور دفع اعدا میکنی دین ایزد را مدد ایزد مددکار تو باد