فضای کلبهٔ فقر آن قدر از محتشم کاشانی غزل 168
1. فضای کلبهٔ فقر آن قدر صفا دارد
که پادشاه جهان رشگ بر گدا دارد
1. فضای کلبهٔ فقر آن قدر صفا دارد
که پادشاه جهان رشگ بر گدا دارد
1. تنی زلالوش آن سرو گل قبا دارد
که موج از اثر جنبش صبا دارد
1. سبکجولان سمندی کان پری در زیر ران دارد
به رو بسیار میلرزم که باری بس گران دارد
1. به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد
جهان به دور تو حاجت به آفتاب ندارد
1. کدام صحبت پنهان تو را چنین دارد
که رخش رفتنت از بزم ما به زین دارد
1. دیگر که هوای گل خود روی تو دارد
سیلاب سرشک که سر کوی تو دارد
1. طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد
مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور میدارد
1. مرا خیال تو شبها به خواب نگذارد
چو تن به خواب دهم اضطراب نگذارد
1. چند عمرم در شب هجران به ماتم بگذرد
مرگ پیش من به از عمری که در غم بگذرد
1. بس که روز و شبم از دل سپه غم گذرد
کاروان طرب و شادی از آن کم گذرد
1. شبی که بر دلم آن ماه پاره میگذرد
مرا شرارهٔ آه از ستاره میگذرد
1. روز محشر که خدا پرسش ما خواهد کرد
دل جدا شکر تو و دیده جدا خواهد کرد