زهی طغیان حسنت بر شکیب از محتشم کاشانی غزل 144
1. زهی طغیان حسنت بر شکیب کار من باعث
ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث
1. زهی طغیان حسنت بر شکیب کار من باعث
ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث
1. گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج
کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج
1. گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج
ور کشد سر ز علاج من بی دل چه علاج
1. اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج
بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج
1. درختان تا شوند از باد گاهی راست گاهی کج
قد خلق از سجودت باد گاهی راست گاهی کج
1. زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح
دلت مباد به تیر دعای من مجروح
1. به زبان خرد این نکته صریح است صریح
که نظر جز به رخ خوب قبیح است قبیح
1. ای لبت زنده کرده نام مسیح
به روان بخشی کلام فصیح
1. دوش گفتند سخنها ز زبان تو صریح
للهالحمد که شد کین نهان تو صریح
1. غیر مگذار که در بزم تو آید گستاخ
گرم صحبت شود و با تو درآید گستاخ
1. زهی به دور تو آئین دلبران منسوخ
ز طور تازه تو طور دیگران منسوخ
1. ای تو مجموعهٔ شوخی و سراپای تو شوخ
جلوهٔ شوخ تو رعنا قد رعنای تو شوخ