1 به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها در اثنای نگاه تیز تیز آن لب گزیدنها
2 ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب به سویم گرم از شست آن ناوک رسیدنها
3 زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش از آن بیباک در بد مستی آن خنجر کشیدنها
4 برآرد خاصه وقتی گوی بیرون بردن از میدان غریو از مردم آن چابک ز پشت زین خمیدنها
1 هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
2 وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
3 کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
4 با دگران چها کند عشق که در مشارکت رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
1 درهمی گرم غضب کرده نگاه که تو را شعلهای آتشی افروخته آه که تو را
2 در پیت رخش که گرمست که غرق عرقی عصمت افکنده در آتش به گناه که تو را
3 میرسی مظطرب از گر درهای یوسف حسن دهشت آورده دوان از لب چاه که تو را
4 مینماید که به قلبی زدهای یک تنه وای در میان داشته آشوب سپاه که تو را
1 درخشان شیشهای خواهم می رخشان در و پیدا چو زیبا پیکری از پای تا سر جان درو پیدا
2 صبازان در چو ناید دیدهام گوید چه بحرست این که هر گه باد ننشیند شود طوفان درو پیدا
3 سیه ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش علامتهای پیدا گشتن باران درو پیدا
4 چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریائی ز عکس چین زلفش موج بیپایان درو پیدا
1 من از رغم غزالی شهسواری کردهام پیدا شکاری کردهام گم جان شکاری کردهام پیدا
2 زلیخا طلعتی را راندهام از شهر بند دل به مصر دلبری یوسف عذاری کردهام پیدا
3 زمام ناقه محمل نشینی دادهام از کف بجای او بت توسن سواری کردهام پیدا
4 ز سفته گوهری بگسستهام سر رشتهٔ صحبت در ناسفته گوهر نثاری کردهام پیدا
1 حسن روزافزون نگر کان خسرو زرین طناب دی هلالی بود و امشب ماه و امروز افتاب
2 بود در خرگه نقاب افکنده و محجوب لیک دوش خرگه بر طرف شد دی نقاب امشب حجاب
3 یرات من بین که رد جولان گهش بوسیدهام دی زمین امروز نعل بادپا امشب رکاب
4 گر به کویش جا کنم یک شب سگش از طور من شب کند دوری سحر بیگانگی روز اجتناب
1 بگو ای باد آن سر خیل رعنا پادشاهان را سر کج افسران تاج سر زرین کلاهان را
2 همه محزون گدازان آفتاب مضطرب سوزان شه اشفته حالان خسرو مجنون سپاهان را
3 تو ای سلطان خرم دل که از مشغولی غیرت سر غوغای دیوان نیست خلوت دوست شاهان را
4 به خلوتگه چه بنشینی ز دست حاجیان بستان نهانی عرضهای سر به مهرداد خواهان را
1 چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
2 به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
3 به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
4 ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور به حیله برد دل عشقباز و باخت مرا
1 مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را گدای کوی توام همچنین مبین ما را
2 هنوز سجدهٔ آدم نکرده بود ملک که بود گرد سجود تو بر جبین ما را
3 گذر به تربت ما یار کمتر از همه کرد گمان بیاری او بود بیش ازین ما را
4 به دستیاری ما ناید آن مسیح نفس اگر بود ید بیضا در آستین ما را
1 باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
2 باز این چه نصب کردن خالست برعذار باز این چه داغ بر دل عاشق فزودن است
3 دل بردن چنین ز اسیران ساده دل گوهر به حیله از کف طفلان ربودن است
4 در ابتدای وصل به هجرم اسیر ساخت وصلی چنین بهشت به کافر نمودن است