باز این چه زلف از طرف رخ از محتشم کاشانی غزل 61
1. باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
...
1. باز این چه زلف از طرف رخ نمودن است
باز این چه مشگ بر ورق لاله سودن است
...
1. زخم جفای یار که بر سینه مرهم است
از بخت من زیاده و از لطف او کم است
...
1. کنون که خنجر بیداد یار خونریز است
کجاست مرد که بازار امتحان تیز است
...
1. زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است
محرومی من از عدم قابلیت است
...
1. به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست
بر آسمان ز لب غیبافرین برخاست
...
1. چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
...
1. رخت که صورت صنع آشکار از آن پیداست
نشان دقت صورت نگار از آن پیداست
...
1. با من بدی امروز زاطوار تو پیداست
بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست
...
1. گوی میدان محبت سر اهل نظر است
گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است
...
1. تو را بسوی رقیبان گذار بسیار است
ز رهگذار تو بر دل غبار بسیار است
...
1. با خط آن سلطان خوبان را جمالی دیگر است
بسته هر موی او صاحب کمالی دیگر است
...