خیالش را به نوعی انس در از محتشم کاشانی غزل 49
1. خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب
که با این نیم جانیها دو جانم در تنست امشب
...
1. خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب
که با این نیم جانیها دو جانم در تنست امشب
...
1. بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب
فتنه در خانه آن چشم سیاهست امشب
...
1. وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب
یاران مفید بود بسی یاری رقیب
...
1. یگانهای در دل میزند به دست ارادت
که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت
...
1. چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت
سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت
...
1. دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت
چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت
...
1. آن که آیینهٔ صنع از روی نیکوی تو ساخت
همهٔ آیینهٔ رخان را خجل از روی تو ساخت
...
1. داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت
غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت
...
1. هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت
کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت
...
1. این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است
این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است
...
1. دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست
دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
...
1. نخل قد خم گشته که پرورده دردست
بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست
...