1 دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب آن چنان فرخ شبی دیگر نمیبینم به خواب
2 بسته آتشپارهٔ من تیغ و من حیران که چون بسته باشد در میان آتش سوزنده آب
3 خانهها در بادخواهد شد چه از دریای چشم خیمهها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب
4 تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب
1 ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
2 بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
3 عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن میبیندت مگر که دل و دارد اضطراب
4 در عالمی که رتبهٔ حسن از یگانگیست نه آینه است عکس پذیر از رخت نه آب
1 برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب
2 گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت صبر خواهم کرد من اما که خواهد کرد خواب
3 سهل باشد ملک دل زیر و زبر زاشوب عشق ملک ایمان را نگهدارد خدا زین انقلاب
4 دی که در من دیدن آن آفتاب آتش فکند دیده آبی زد بر آتش ورنه میگشتم کباب
1 همچو شمعم هست شبها بیرخ آن آفتاب دیده گریان سینهٔ بریان تن گدازان دل کباب
2 بسته شد از چار حد بر من در وصلش که هست دل غمین خاطر حزین تن در بلاجان در عذاب
3 در زمین و آسمان دارند ز آب و تاب او آب شرم آئینه رو مهتاب خورشید اضطراب
4 سرو کی گیرد به گلشن جای سروی کش بود پیرهن گل سرسمن رخ نسترن خط مشگناب
1 حسن روزافزون نگر کان خسرو زرین طناب دی هلالی بود و امشب ماه و امروز افتاب
2 بود در خرگه نقاب افکنده و محجوب لیک دوش خرگه بر طرف شد دی نقاب امشب حجاب
3 یرات من بین که رد جولان گهش بوسیدهام دی زمین امروز نعل بادپا امشب رکاب
4 گر به کویش جا کنم یک شب سگش از طور من شب کند دوری سحر بیگانگی روز اجتناب
1 نامسلمان پسری خون دلم خورد چو آب که به مستی دل مرغان حرم کرده کباب
2 کار بر مرغ دلم در کف طفلی شده است آن چنان تنگ که گلشن بودش چنگ عقاب
3 شاهد عشق حریفیست که گر یابد دست میکند دست به خون ملکالموت خضاب
4 چهرهٔ هجر به خواب آید اگر عاشق را کشدش خوف به مهد اجل از بستر خواب
1 نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب
2 رعشهٔ نخل وجودم نگذارد که به چشم آشیان گرم کند طایر وحشی وش خواب
3 چو پر آشوب سواری که به شادی نرسید فتنه را پا به زمین چون تو نهی پا برکاب
4 خواه چون شمع بسوزان همه را خواه بکش که خطای تو ثوابست و گناه تو ثواب
1 رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب
2 بتی کز غمزه هر شب دیگری را افکند در خون نگاهی کرد و دانستم که چشمش برمنست امشب
3 تن و جانم فدای نرگس غماز او بادا که از طرز نگاهش فتنه را جان در تنست امشب
4 شراب دهشتم دست هوس کوتاه میدارد ز نقل وصل کاندر بزم خرمن خرمن است امشب
1 خیالش را به نوعی انس در جان من است امشب که با این نیم جانیها دو جانم در تنست امشب
2 به صحبت هر که را خواند نهان آرد به قتل آخر مرا هم خوانده گویا نبوت قتل منست امشب
3 به کف شمشیر و در سر باده چند اغیار را جوئی مرا هم هست جانی کز غرض خونخوردنست امشب
4 ز بدمستی به مجلس دستم اندر گردن افکندی اگر من جان برم صدخونت اندر گردنست امشب
1 بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب فتنه در خانه آن چشم سیاهست امشب
2 دی گریبان رد حسن مه کنعانی بود از صفا تابده پنجهٔ ماهست امشب
3 دوشم از عشق نهان هر گوهر راز که بود پیش آن بت همه در رشتهٔ آهست امشب
4 به نظر بازی من گرنه گمان برده چرا کار چشمش همه دزدیده نگاهست امشب