1 برشکن طرف کله چون بفکنی از رخ نقاب صبح صادق کن عیان بعد از طلوع آفتاب
2 گفت امشب صبر کن چندان که در خواب آیمت صبر خواهم کرد من اما که خواهد کرد خواب
3 سهل باشد ملک دل زیر و زبر زاشوب عشق ملک ایمان را نگهدارد خدا زین انقلاب
4 دی که در من دیدن آن آفتاب آتش فکند دیده آبی زد بر آتش ورنه میگشتم کباب
1 زان آستان که قبلهٔ ارباب دولت است محرومی من از عدم قابلیت است
2 چشم ز عین بیبصری مانده بینصیب زان خاک در گه سرمهٔ اهل بصیرت است
3 رویم که نیست بر کف پایش به صد نیاز از انفعال بر سر زانوی خجلت است
4 دوشم که نیست غاشیه کش در کاب تو آزرده از گرانی بار مذلت است
1 ای نگهت تیغ تیز غمزهٔ غماز را پشت به چشم تو گرم قافلهٔ ناز را
2 روز جزا تا رود شور قیامت به عرش رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را
3 نرگس مردم کشت ننگرد از گوشهای تا نستاند به ناز جان نظر باز را
4 شعلهٔ بازار قتل پست شود گر کنی نایب ترکان چشم صد قدر انداز را
1 گر به تکلیف لب جام به لب سوده تو را که به آن شربت آلوده لب آلوده تو را
2 که به آن مایهٔ جهل این قدرت کرده دلیر که ز اندیشهٔ دل بر حذر آسوده تو را
3 که دران نشئه تو را دست هوس سوده به گل که به رخ برقع شرم این همه بگشوده تو را
4 زده آن آب که بر خاک وجودت ای گل که در خانهٔ عصمت به گل اندوده تو را
1 بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
2 گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را
3 سوخته فراق را وعدهٔ خام تر مده رسم کجاست دم به دم آب زدن کباب را
4 بی تو به حال مر گم و جان به عذاب میکنم بر سرم آی و از سرم باز کن این عذاب را
1 ای زیر مشق سر خط حسن تو افتاب در مشق با کشیدن زلف تو مشگ ناب
2 بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب
3 عکست که ای کرده در آب ای محیط حسن میبیندت مگر که دل و دارد اضطراب
4 در عالمی که رتبهٔ حسن از یگانگیست نه آینه است عکس پذیر از رخت نه آب
1 چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را که زیر ران او بیخود به رقص آرد سمندش را
2 به دنبال اجل جانها دوند از شوق اگر آن بت کند دنبال دام اجل پیچان کمندش را
3 اگر صیدش ز شادی گم نکردی دست و پا رفتی به استقبال یک میدان کمند صید بندش را
4 ملک ایمن نماند بر فلک چون بر زمین آن مه کند ناوک فکن بازوی حسن زورمندش را
1 گر بهم میزدم امشب مژهٔ پر نم را آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
2 سوز دیرینهام از وصل نشد کم چه کنم که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را
3 آن پری چهره مگر دست بدارد از جور ورنه بر باد دهد خاک بنیآدم را
4 ای تو را شیردلی در خم هر موی به بند قید هر صید مکن زلف خم اندر خم را
1 کسی ز روی چنان منع چون کند ما را خدا برای چه داده است چشم بینا را
2 نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را
3 درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را
4 هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را
1 به عزم رقص چو آن فتنه زمین برخاست بر آسمان ز لب غیبافرین برخاست
2 به بزم شعلهٔ ناز بتان جلوه فروش فرو نشست چو آن سرو نازنین برخاست
3 فکار گشت ز بس آفرین لب گردون به قصد جلوه چو آن جلوهآفرین برخاست
4 کرشمه سلسله جنبان قید دلها گشت ز باد جلوه چو آن جعد عنبرین برخاست