61 اثر از غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی

1 ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا

2 کرده‌ام خوی به هجران چه کنم ناز اگر عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا

3 باطل سحر مگر ورد زبانم گردد که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا

4 چشم از آن غمزه اگر دوش نمی‌بستم زود کار می‌ساخت به یک عشوه ممتاز مرا

1 با من بدی امروز زاطوار تو پیداست بدگو سخنی گفته ز گفتار تو پیداست

2 همت آئینهٔ نیر دلان صورت خوبت این صورت از آئینهٔ رخسار تو پیداست

3 آن نکته سربسته که مستی است بیانش ز آشفتگی بستن دستار تو پیداست

4 از خون یکی کرده‌ای امروز صبوحی از سرخوشی نرگس خون‌خوار تو پیداست

1 اگر دل بر صف مژگان سیاهی می‌زند خود را که تنها ترک چشمش بر سپاهی می‌زند خود را

2 ز تابم می‌کشد اکثر نگاه دیر دیر او که بر قلب دل من گاه گاهی می‌زند خود را

3 ندارد چون دل خود رای من تاب نظر چندان چه بر شمشیر مردم کش نگاهی می‌زند خود را

4 گلی کز جنبش باد صبا آزرده می‌گردد چرا بر تیغ آه بیگناهی می‌زند خود را

1 عجب گیرنده راهی بود در عاشق ربایی‌ها نگاه آشنای یار پیش از آشنایی‌ها

2 ز حالت بر سر تیر اجل در رقص میرد دل نخجیر را هر نغمه زان ناوک‌سایی‌ها

3 نیاری پای کم ای دل که خواهد کرد ناز او به جنس پربهای خود خریدارآزمایی‌ها

4 به جایی می‌رسد شخص هوس در ملک خود کامان که آنجا زا وفا به می‌نماید بی‌وفایی‌ها

1 بعد هزار انتظار این فلک بی وفا شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا

2 وه که ز کین می‌کند هر بدو روزم سپهر با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا

3 رفتی و می‌آورد جذبهٔ شوقت ز پی خاک مرا عنقریب همره باد صبا

4 با تو بگویم که هجر با من بی دل چه کرد روزی من گر شود وصل تو روز جزا

1 گوی میدان محبت سر اهل نظر است گرد این عرصه مگردید که سر در خطر است

2 سینهٔ تنگ پر از آه و تنگ پردهٔ راز چون کنم آه که یک پرده و صد پرده در است

3 چو هنر سوز تو گه دود برآرد ز جهان که بسوزی تو و دود از تو نخیزد هنر است

4 گشت دیر آمدن صبح وصالم گوئی که شب هجر مرا صبح قیامت سحر است

1 نشانده شام غمت گرد دل سپاهی را که دست نیست بدان هیچ پادشاهی را

2 پناه صد دل مجروح گشته کاکل تو چه پردلی که حمایت کند سپاهی را

3 جز آن جمال که خال تو نصب کردهٔ اوست که داد مرتبه خسروی سیاهی را

4 به نیم جان چه کنم با نگاه دم‌به‌دمش که صدهزار شهید است هر نگاهی را

1 این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است

2 این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست

3 این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست وین چه جعد است که صد تعبیه‌اش در شکنست

4 این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن آه انجم شررم شمع هزار انجمن است

1 نخل قد خم گشته که پرورده دردست بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست

2 صدساله وصال تو مرا می‌رسد ای ماه گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است

3 خاک که ز جولان سمندت شده برباد کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است

4 دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خیل است از تفرقهٔ عشق تو فرداست که فرداست

1 جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را چو شمع ای سیم تن زین غصه خواهم سوختن خود را

2 بیا بر بام و با من یک سخن زان لعل نوشین کن که خواهم بر سر کوی تو کشتن بی سخن خود را

3 من از دیوانگی تیغ زبان با چرخ خواهم زد تو عاقل باش و بر تیغ زبان من مزن خود را

4 به من عهدی که در عهد از محبت بسته‌ای مشکن به بد عهدی مگردان شهره‌ای پیمان شکن خود را

آثار محتشم کاشانی

61 اثر از غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار محتشم کاشانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی