1 با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را
2 ساحری گویا با چندین خطا چون دیگران راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را
3 از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر در بلائی بینمت گردم بلاگردان تو را
4 نیستم راضی به مرگت لیک میخواهم چو خود از غم ناکس پرستی در تب هجران تو را
1 کنون که خنجر بیداد یار خونریز است کجاست مرد که بازار امتحان تیز است
2 دلم ز وعدهٔ شیرین لبی است در پرواز که یاد کوهکنش به ز وصل پرویز است
3 ز من چه سرزدهای سرو نوش لب که دگر سرت گران و حدیثت کنایه آمیز است
4 منه فزونم ازین بار جور بر خاطر که پیک آه گران خاطر سبک خیز است
1 حوصله کو که دل دهم عشق جنون فزای را سلسله بگسلم ز پا عقل گریزپای را
2 کو دلی و دلیرئی کز پی رونق جنون شحنهٔ ملک دل کنم عشق ستیزه رای را
3 کو جگری و جراتی کز پی شور دل دگر باعث فتنهای کنم دیدهٔ فتنه زای را
4 کوتهی و تهوری تا شده همنشین غیر سیر کنم ز صحبت آن هم دم دلربای را
1 گشته در راهت غبار آلود روی زرد ما میرسیم از گرد راه اینست راه آورد ما
2 در هوای شمع رویت قطرههای اشک گرم دم به دم بر چهره میبندد ز آه سرد ما
3 بس که از یاران هم دردان جدا افتادهایم گشته است از بی کسی همدرد ما
4 با گیاه شور پرور فرقت باران نکرد آن چه هجران کرد با جان بلا پرورد ما
1 دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است
2 معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است صورت دشمنی آن به که نگویم چونست
3 دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست
4 پای خسرو اگر از دست طمع در گل نیست کوه کن تا کمر از گریه چرا در خونست
1 زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا سنبل و شمشاد هندو چاکر نرگس و لاله بنده و لالا
2 ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا
3 آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بیمهٔ رویت این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا
4 محو ستادند عابد و زاهد مست فتادند راکع و ساجد دوش که افکند در صف رندان جام هلالی شور علالا
1 روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا
2 چند روزی که به سودای تو جان میدادم حاصل از زندگی خویش همان بود مرا
3 یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز دل سرا پردهٔ صد راز نهان بود مرا
4 یادباد آن که چو آغاز سخن میکردی با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا
1 شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را که دانم آشتئی در قفاست جنگ تو را
2 که کرده پیش تو اظهار سوز ما امروز که آتش غضب افروخته است رنگ تو را
3 مصوران قلم از مو کنند تا نکشند زیاده از سرموئی دهان تنگ تو را
4 زمان زمان کنم افزون جراحت تن خویش ز بس که بوسه زنم زخمهای سنگ تو را
1 هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت
2 به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت
3 هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب میآید که بود از شیرهٔ جانم غذای چشم خونخوارت
4 هنوزت دایه میزد شانه بر سنبل که من خود را نمیدیدم به حال خویش و میدیدم گرفتارت
1 بزم پر فتنه از آن طرز نگاهست امشب فتنه در خانه آن چشم سیاهست امشب
2 دی گریبان رد حسن مه کنعانی بود از صفا تابده پنجهٔ ماهست امشب
3 دوشم از عشق نهان هر گوهر راز که بود پیش آن بت همه در رشتهٔ آهست امشب
4 به نظر بازی من گرنه گمان برده چرا کار چشمش همه دزدیده نگاهست امشب