1 هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
2 وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
3 کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
4 با دگران چها کند عشق که در مشارکت رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
1 بر رخ پر عرق مکش سنبل نیم تاب را در ظلمات گم مکن چشمهٔ آفتاب را
2 گر به حیا مقیدی برقعی از حجاب کن پردهٔ رخ که پیش او باد برد نقاب را
3 سوخته فراق را وعدهٔ خام تر مده رسم کجاست دم به دم آب زدن کباب را
4 بی تو به حال مر گم و جان به عذاب میکنم بر سرم آی و از سرم باز کن این عذاب را
1 اگر دل بر صف مژگان سیاهی میزند خود را که تنها ترک چشمش بر سپاهی میزند خود را
2 ز تابم میکشد اکثر نگاه دیر دیر او که بر قلب دل من گاه گاهی میزند خود را
3 ندارد چون دل خود رای من تاب نظر چندان چه بر شمشیر مردم کش نگاهی میزند خود را
4 گلی کز جنبش باد صبا آزرده میگردد چرا بر تیغ آه بیگناهی میزند خود را
1 جهان آرا شدی چون ماه و ننمودی به من خود را چو شمع ای سیم تن زین غصه خواهم سوختن خود را
2 بیا بر بام و با من یک سخن زان لعل نوشین کن که خواهم بر سر کوی تو کشتن بی سخن خود را
3 من از دیوانگی تیغ زبان با چرخ خواهم زد تو عاقل باش و بر تیغ زبان من مزن خود را
4 به من عهدی که در عهد از محبت بستهای مشکن به بد عهدی مگردان شهرهای پیمان شکن خود را
1 ای نگهت تیغ تیز غمزهٔ غماز را پشت به چشم تو گرم قافلهٔ ناز را
2 روز جزا تا رود شور قیامت به عرش رخصت یک عشوه ده چشم فسون ساز را
3 نرگس مردم کشت ننگرد از گوشهای تا نستاند به ناز جان نظر باز را
4 شعلهٔ بازار قتل پست شود گر کنی نایب ترکان چشم صد قدر انداز را
1 چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را که زیر ران او بیخود به رقص آرد سمندش را
2 به دنبال اجل جانها دوند از شوق اگر آن بت کند دنبال دام اجل پیچان کمندش را
3 اگر صیدش ز شادی گم نکردی دست و پا رفتی به استقبال یک میدان کمند صید بندش را
4 ملک ایمن نماند بر فلک چون بر زمین آن مه کند ناوک فکن بازوی حسن زورمندش را
1 شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
2 باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
3 بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین در گذرانم از ثریا پایهٔ دار خویش را
4 در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم شعلهٔ آتشی کنم لوح مزار خویش را
1 گر بهم میزدم امشب مژهٔ پر نم را آب میبرد به یک چشم زدن عالم را
2 سوز دیرینهام از وصل نشد کم چه کنم که اثر نیست درین داغ کهن مرهم را
3 آن پری چهره مگر دست بدارد از جور ورنه بر باد دهد خاک بنیآدم را
4 ای تو را شیردلی در خم هر موی به بند قید هر صید مکن زلف خم اندر خم را
1 چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
2 به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
3 به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
4 ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور به حیله برد دل عشقباز و باخت مرا
1 شوق درون به سوی دری میکشد مرا من خود نمیروم دگری میکشد مرا
2 یاران مدد که جذبهٔ عشق قوی کمند دیگر به جای پرخطری میکشد مرا
3 ازبار غم چو یکشبه ماهی به زیر کوه شکل هلال مو کمری میکشد مرا
4 صد میل آتشین به گناه نگاه گرم در دیدهٔ تیز بین نظری میکشد مرا