آهوی چشم بتان چشم تو را از محتشم کاشانی غزل 72
1. آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است
چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
...
1. آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است
چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است
...
1. خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است
وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است
...
1. از اشگ گرم چشم ترم کان آتش است
وین موجهای خون گل طوفان آتش است
...
1. این صید هنوز نیم رام است
این کار هنوز ناتمام است
...
1. نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست
گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست
...
1. بر درت کانجا سیاست مانع از داد من است
آن که بیزنجیر در بند است فریاد من است
...
1. روی تو که اختر زمین است
رشگ مه آسمان نشین است
...
1. پای یکی به علت ادبار نارواست
رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
...
1. غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است
پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است
...
1. آن که بزم غیر را روشن چو گلشن کرده است
میتواند کرد با او آن چه با من کرده است
...
1. حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
که حیا این همه آتش به گلت در زده است
...
1. از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است
دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است
...