زد به درونم آتش تنگ قبا از محتشم کاشانی غزل 561
1. زد به درونم آتش تنگ قبا سواری
دست به خونم آلود ماه لقا نگاری
...
1. زد به درونم آتش تنگ قبا سواری
دست به خونم آلود ماه لقا نگاری
...
1. دلا زان گل بریدی خاطرت آسود پنداری
تو را با او دگر کاری نخواهد بود پنداری
...
1. این طلعت و رخسار که دارد که تو داری
این قامت و رفتار که دارد که تو داری
...
1. سرلشگر حسن است نگاهی که تو داری
ترکش کش او چشم سیاهی که تو داری
...
1. باز ای دل شورانگیز رو سوی کسی داری
چشم از همه پوشیده بر روی کسی داری
...
1. باز بر من نظر افکنده شکار اندازی
به شکار آمده در دشت دلم شهبازی
...
1. چه باشد گر سنان غمزه را زین تیزتر سازی
دل ریش مرا در عشق ازین خونریزتر سازی
...
1. به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی
چو شمع استادهام گریان که خواهد کشتنم روزی
...
1. از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشین با کسی
اوقات خود ضایع مکن بر رغم چون من ناکسی
...
1. دل را اگر ز صبر به جان آورد کسی
به زان که درد دل به زبان آورد کسی
...
1. توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی
تا تو نگاه کردهای گشته بلند آتشی
...
1. شوق میگرداندم بر گرد شمع سرکشی
همتی یاران که خود را میزنم برآتشی
...