چنان مکن که مرا هم نفس از محتشم کاشانی غزل 585
1. چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی
جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی
...
1. چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی
جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی
...
1. ساقیا چون جام جمشیدی پر از می میکنی
گرنه این دم فکر برگی میکنی کی میکنی
...
1. محتشم چون عمر صرف خدمت وی میکنی
پادشاهی گر نکردی این زمان کی میکنی
...
1. نگشتی یار من تا طور یاریهای من بینی
نبردی دل ز من تا جانسپاریهای من بینی
...
1. این است که خوار و زارم از وی
درهم شده کار و بارم از وی
...
1. دیدهام مست و سرانداز و غزل خوان برهی
شاه مشرب پسری ترک و شی کج کلهی
...
1. من و ملکی و خریداری مژگان سیهی
که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی
...
1. ای رشگ بتان به کج کلاهی
قربان سرت شوم اللهی
...
1. دارم سری پر از شور از طفل کج کلاهی
بی قید شهریاری بیسکه پادشاهی
...
1. مرا حرص نگه هردم به رغبت میبرد جائی
که هست آفت گمار از غمزه بر من چشم شهلائی
...
1. به جائی امن آرامیده مرغی داشت ماوایی
صدای شهپر شاهین برآمد ناگه از جائی
...