هر که دیدم چونی از غم به از محتشم کاشانی غزل 525
1. هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو
یار غیری و فغان من از آن است که تو
...
1. هر که دیدم چونی از غم به فغانست که تو
یار غیری و فغان من از آن است که تو
...
1. مدعی در مجلسم جا میدهد پهلوی تو
تا شود آگاه اگر ناگاه بینم روی تو
...
1. چون به رخ عرق فشان میکشی آستین فرو
آب حیات میرود پیش تو در زمین فرو
...
1. زلف معنبر برفشان گو جان ما بر باد شو
جعد مسلسل بر گشا گو بندهای آزاد شو
...
1. ای سرو گلندام که داری کمر از مو
بر مو کمری نیست مناسب مگر از مو
...
1. ای نرد حسن باخته با آفتاب و ماه
بر پاکبازی تو زمین و زمان گواه
...
1. امشب اندر بزم آن پرهیز فرما پادشاه
دیده را ضبط نگه کار است و دل را ضبط آه
...
1. باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه
...
1. از نسیم آن خطم در حیرت از صنع اله
کز گل انسان برآورد این عبیرافشان گیاه
...
1. زهی کرشمهٔ تو را سرمهسای چشم سیاه
دو عالمت نگرستن بهای چشم سیاه
...
1. یار از جعد سمنسا مشک بر گل ریخته
یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته
...
1. جلوهٔ آن حور پیکر خونم از دل ریخته
بندهٔ آن صانعم کان پیکر از گل ریخته
...