کو دل که محو نرگس جادو از محتشم کاشانی غزل 442
1. کو دل که محو نرگس جادو فنت شوم
مستغرق نظاره مرد افکنت شوم
...
1. کو دل که محو نرگس جادو فنت شوم
مستغرق نظاره مرد افکنت شوم
...
1. وصل کو تا بینیاز از وصل آن دلبر شوم
ترک او گویم پرستار بت دیگر شوم
...
1. خوش آن که هم زبان به تو شیرین بیان شوم
حرفی ز من بپرسی و من بیزبان شوم
...
1. مهر بیگانگی آغاز تو را بنده شوم
میل آمیخته با ناز تو را بنده شوم
...
1. منم آن گدا که باشد سر کوی او پناهم
لقبم شه گدایان که گدای پادشاهم
...
1. تو به زور حسن ایمن مشو از سپاه آهم
که من ضعیف پیکر ملک قوی سپاهم
...
1. به من حیفست شمشیر سیاستدار عبرت هم
که بردم جان ز هجر و میبرم نام محبت هم
...
1. آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم
...
1. بس که ما از روی رسوایی نقاب افکندهایم
عشق رسوا را هم از خود در حجاب افکندهایم
...
1. ما به عهدت خانهٔ دل از طرب پرداختیم
در به روی خوش دلی بستیم و باغم ساختیم
...
1. بس که ماندیم به زنجیر جنون پیر شدیم
با قد خم شده طوق سر زنجیر شدیم
...
1. تو کشیده تیغ و مرا هوس که ز قید جان برهانیم
به مراد دل برسی اگر به مراد خود برسانیم
...